اشرف پهلوی و فعالیت اتمی جمهوری اسلامی
اول این دو سایت پربیننده را معرفی کنم که شما هم ببینید:
- سایت ژورنالیست. کار دوست ما خانم الآهه بقراط www.alefbe.com
- سایت طنز بلوچ کار دوست ما عبداقادر بلوچ balouch.blogspot.com
***
اشرف پهلوی و فعالیت اتمی جمهوری اسلامی
دستبوس شاه و پابوس آخوند
بعد از اینکه تلویزیون NITV از لس انجلس گزارش داد که احسان نراقی و اکبر اعتماد
بانی دعوت و مهماندار پرزیدنت خاتمی در سفر پاریس بودند، خیلی از اپوزیسیونی ها
باور نکردند که اکبر اعتماد رئیس سازمان انرژی اتمی دیروز و از لولندگان امروز در
بارگاه اشرف پهلوی ، پیشخدمت احسان نراقی و سفره انداز خاتمی شده باشد.
ما به مناسبت سرنخ هائی که از سست عنصری های این عمله اتمی داشتیم، تحقیق کردیم و
دریافتیم که خبر ان آی تی وی درست بوده. ما همچنین از داخل یونسکو تأئید خبر را گرفتیم.
البته نظیر دو دوزه بازانی مثل اکبراعتماد در اپوزیسیون زیاد است و مهم هم نیست. آنچه
برایمان مهم است اینکه آیا نوعی ارتباط بین خانم اشرف پهلوی و فعالیت های اتمی جمهوری
اسلامی وجود دارد یا اکبر اعتماد خودسرانه !! سالها به خوش و بش با رژیم اسلامی و
دفاع از برنامه های اتمی آن مشغول است و اکنون هم بادیگارد محلی خاتمی در سفر پاریس شده؟
بعدها که گند قضيه بيشتر درآمد يادتان باشد ما اول گفتيم! ***
به این مناسبت و بسیار مناسبت های دیگر این سروده را از کتاب « آیه های ایرانی » نقل میکنم.
« آیه های ایرانی » تنها مجموعه سروده های من است. در 1372 منتشر شده و نایاب است فعلاً.
( هفته آينده سروده اي داغ داغ دارم)
***
سحرم دولت بيدار به بالين آمد
گفت برخيز که آن خسرو شيرين آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببينی که نگارت به چه آيين آمد
حافظ
دولت خواب آلوده
سحرم دولت خواب آلوده
آمد و گفت بخواب آسوده
که نه آن خسرو شيرين آمد
نه نگارت بهر آئين آمد
پس مبادا قدحی در بکشی
بتماشا همه جا سر بکشی
گفتم آن دولت بيدار چه شد؟
مژده آمدن يار چه شد؟
گفت آن دولت بيدار، افتاد
کودتائی شد و از کار افتاد
تيغ بيدادگران کاری شد
يار هم صيغه اجباری شد
رفت از طرف چمن، باد صبا
وز خرابات مغان، نور خدا
دوره سرو و گل و لاله گذشت
آتش و دود شده دامن دشت
باغبان رفته و گل پژمرده
گرگ آهوی ختن را خورده
اجنبی ريشه گل را چيده
مزرع سبز فلک خشکيده
گفتم از داس مه نو چه خبر؟
گفت نه داس، نه چکش، نه تبر
آرزوها، همه بر باد شده
دست يغماگری آزاد شده
بوستان رفت بتاراج خزان
خفه شد نای نی، از بانگ اذان
نوبه زهد فروشان آمد
سيل تزوير، خروشان آمد
سيل آمد، همه دنيا را برد
جعفر آباد و «مصلی» را برد
در ره کعبه بيابان هم نيست
پای را خار مغيلان هم نيست
نيست در دير مغان، شيدائی
دفتری در گروی صهبائی
يار خوی کرده و خندان لب نيست
اهل آن صحبت و آن مطلب نيست
قدسيان مانده پريشان و خموش
برنيايد دگر از عرش خروش
هيچ بی گريه، دمی سر نکنند
شعر حافظ دگر از بر نکنند
نه زميخانه و می، نام و نشان
نه کسی در طلب پير مغان
رفته در پوشش چادر ساقی
نيست چيزی دگر از او باقی
گشته پنهان به پس پرده تار
خنده جام می و زلف نگار
نيست ديگر ز ملائک خبری
که بکوبند زميخانه، دری
باغ فردوس درش بسته شده
آدم از دست خدا خسته شده
گفتم آن دلبر پر شور کجاست
ترک شيرازی مشهور کجاست
گفت او هم ز وطن کنده شده
در سمرقند، پناهنده شده
خال هندوئی خود، کرده عمل
شده همرنگ مقيمان محل
گفتم اميد مسيحا نفسی؟
گفت او مرد و نفهميد کسی!
گفتم آن خلوتی نافه گشا؟
گفت از ترس شلوغی زده جا
گفتم آن خسرو شيرين دهنان؟
گفت شد رهبر خونين کفنان
گفتمش چهچهه مرغ سحر؟
گفت عصرانه بريدندش سر
گفتمش يوسف کنعان آمد؟
گفت از چاه به زندان آمد
گفتمش راست بگو حق با کيست؟
جنگ هفتاد و دو ملت سر چيست؟
گفت دعوا سر جنگ افزار است
بهترين سود در اين بازار است
گفتمش هيچ در اين عهد و زمان
« بوی بهبود از اوضاع جهان؟»
گفت از بهر تو فريادرسی
نيست غير از خود تو، هيچ کسی نقل از کتاب « آيه هاي ايراني »