يکشنبه 9 شهريور 31 اوت
يکشنبه 9 شهريور 31 اوت
سلام بر همه
خيلي دير شد. واقعن به اشکال فني خورديم. دوستاني نگران شدند. بالأخره آمديم.
غزل حافظ براي نوهَ امام را به خاطر اشکال فني خودمان ، در ايرانيان داتکام گذاشتيم.
سرودهَ تازه:
< خاتمي ترياک قاطي دار بود
خالصش کم ، قاطيش بسيار بود ...... >
دوستان ميگويند چيز جالبي درآمده! از امروز عصر در نشاني زير است در ايرانيان:
http://www.iranian.com/Satire/Khorsandi/2003/August/tariaky.html
اگر با کليک نشد. کپي کنيد و آن بالا پيست کنيد. اينجا که تشريف ببريد فال حافظ مربوط به
نوهَ امام هم هست به اضافه آرشيو هاديسرا. ( با سپاس از همراهي هاي < گويا داتکام> هم)
***
يک خبر خوب. سروده اي که در بالا گفتيم الان خبر رسيد که در ايرانيان داتکام عرضه شده.
با حروف خوب و شکل و شمايل درست. اما خانمي از دوستان که درين يکشنبه مهمان ماست
داوطلب شد آن را همينجا تايپ کند. با اينکه شعر در وبلاگ خراب ميشود، ولي ايشان تايپيست
زبردستي است. بعد از ناهار هم هميشه بايد يک کاري بکند. لطف ميکند.
خاتمي ترياک قاطي دار بود
" از قضا سرکنگبين صفرا فزود
روغن بادام خشکي مينمود "
مولوي
خاتمي ترياک قاطي دار بود
خالصش کم ، قاطي اش بسيار بود
ملت خسته – خمار ؛ از انقلاب
دل به بستش بست و کردش انتخاب
آن اوائل بوي او مطلوب بود
لامروت جيرجيرش خوب بود
داشت لبخندي جوان و زن فريب
چون زغال خوب تأثيرش عجيب
در بساط منقل و آن دنگ و فنگ
يا همان قلفور و آب و سيخ و سنگ
هر خمار خسته جان نااميد
دل به او خوش کرده بود و ميکشيد
هي بچسبان بست و بست و بست و بست
تاجرش پيروز و مردم ورشکست
بست هايش هيچ گيرائي نداشت
نشئه دادن را توانائي نداشت
هرچه رفت آن پک زدنها پيشتر
شد عيان ناخالصي ها بيشتر
آن زغال گولزن هم از قضا
دود کرد و گند زد بر آن فضا
پک زدن ها راحتي حاصل نکرد
درد ، سرها را گرفت و ول نکرد
سينه هم کم کم ز سم آن مواد
گشت مسموم و به خس خس اوفتاد
چون حجاب افتاد از روي ريا
شد خمار افزون و نشئه کيميا
هرکه بهر نشئه گشتن کرد سعي
در خماري ماند از کف داده رأي
***
بود اما در بساط رهبري
آتش نارنج سينه کفتري
اکبري لم داده بر پشتي دوست
پسته را از بهر او ميکند پوست
خاتمي در بزم آن عاليجناب
بود جنس خالص و ترياک ناب
با ادب ، چون خادم آن بارگاه
يا سناتور در حضور پادشاه
بوسه زد بر حقهَ آن حقه باز
دود شد از آتش او ؛ سرفراز
دود شد پيچيد در وافور او
رفت تا اعماق وي ، جمهور او
( * جمهور: قسمت اعظم يک چيز. – فرهنگ معين )
***
رفت تا جمعه. نه ديرتر نه زودتر. ممنون
--------