آن آدرس اشتباه بود ----------------------
يک خاطره يادم آمد
--------------------------
چند سال پيش در زار بروکن برنامه داشتم شب در منزل بصير نصيبي ماندم. يکنفر آمده بود با من مصاحبه کند. ايشان دفعه قبل که من برنامه داشتم در آغاز برنامه آمد خودش را نشان داد که در باره طنز و طنز نويسي و ارج و مقام من در اين رشته حرف بزند!!
اين دفعه آمده بود مصاحبه کند.من اولش که ناز کردم. نه که ناز. آخر شب بعد از برنامه خسته بودم. اصرار کرد که يک مصاحبه ي همه جانبه براي اولين بار در باره ي همه مسائل .بالأخره. گفتم قبوله. بگرد تا بگرديم. ضبط صوت کوچکش را روشن کرد و من از لابلاي سوال جواب ها سر صحبت را کشاندم به کانون نويسندگان ايران در تبعيد. حسابي حرفهايم را زدم. رنگش پريد!. آخر خودش عضو هيإت دبيران کانون بود. گفت اينها را چاپ نميکنم. گفتم پس بفرماييد نصف شبي شما عضو هيأت دبيران کانون نويسندگاني يا محرمعليخان آجان مأمور سانسور شهرباني؟ تو که صفت اش را نداري که هرچه ميگويم چاپ کني بيجا کردي آخر شبي من و بصير را علاف کردي! پاشو جمع کن بزن به چاک عمو. شما ها يک مشت حقه باز شهرت طلب و سوء استفاده چي آمده ايد کانون را گذاشته ايد روي سرتان. آن اسماعيل خويي را هم مثل شعبان بي مخ مي اندازيد جلو که چاقو بکشد و نفس کش بطلبد. گفتم يکي از افتخارات من در زندگي اين است که از کانون استعفا دادم و از ننگ همنشيني با آن لات بي سرو پاي شاعرنما و آن رفيق حقه باز قصه نويستان و آدم آويزاني مثل تو راحت شدم. گفتم شما ها براي اينکه اکثريت داشته باشيد يک عده لات تر از خودتان راهم عضو کرده ايدد که هيأت دبيران دست آدم حسابي نيفتد. ( بصیر شاهد است)
گفت مگر ما آدم حسابي نيستيم؟ - ساعت خواب !-. گفتم آگر آدم حسابي بودي يا مصاحبه نميکردي يا سانسور نميکردي! آبروي هرچي توده اي و اکثريتي را برده اي .
( آقاي جواد طالعي اگر پاسخي دارد بفرستد. بي سانسور اينجا ميگذاريم )
ميبخشيد خوانندگان عزيز من عصبي ميشوم ها . اينها خاتمي که آمد داشتند کانون را درسته تحويلش ميدادند. باز خدا پدر خاتمي را بيامرزد که تحويل نگرفت . بعد که خيلي رسوا شدند اسماعيل خويي شان براي جبران مافات و باز گرداندن آب و آبروي رفته، يک قصيده اي ساخت با اين مطلع.که نميدانکم چي چي و چي چي خاتمي اي « چانه ي تو در خور مشت به محکمي .. »!!. ماشاالله. ماشاالله... اينقدر حقير و حقه باز بودن هم والله هنر است. هنر شاعریش هم مزید بر علت. تمام.
بحث شيرين دموکراسي
----------------------------
پريروزها امير جواهري از بندر پهلوي زنگ زد (يوتو بوري سابق) که فلان راديو ميخواهد باهات مصاحبه کند. چه بهتر!
اميروقتي بمن ميگويد مصاحبه کن ديگر کاري ندارم با کجا ؟ از معدود آدمهاي مبارز اين غربت است که من دربست قبولش دارم. از حيث نجابت و شرافت و صداقت چطور بگويم درست نقطه مقابل دکتر عليرضا نوري زاده و دکتر اسماعيل خوئي است. بي آنکه هيچ ربطي با این ها داشته باشد!
گفتم چشم امیرجان. هرچی تو بگی.. گفت کي؟ گفتم همين الآن! داشتم آشپزی میکردم. خورش حاضر بود آبکشي برنج مانده بود. گفت الآن ميگويم زنگ بزنند زنگ زدند آنسوي خط آقاي محترمي بود که متأسفانه اسم ايشان را فراموش کرده ام اما عوضش نفهميدم کدام راديو بود. گفت حدود 7 دقيقه دو سوأل است . يکي اينکه بنظر شما چرا مردم انقلاب کردند و چه خاطره اي از آن دوران داريد؟ ديگر اينکه روند مبارزه براي سرنگوني جمهوري و محکم کردن پايه هاي دمکراسي را چگونه مي بينيد؟ گفتم بزن روي رکورد. زد هفت دقيقه يک ريز گفتم بعدش گفتم عزيز جان خيلي تند رفتم. (ريتم را ميگويم) دوباره بگير. آرامتر بگويم اما اين را هم که ضبط کردي پاک نکن ببينيم کدامش بهتر است.
دوباره گفتم ايشان گفت دومي بهتر شد. گفتم پس اولي را پاکش کنيد. ممنون. سپاسگزارم. خدا حافظ شما
گوشي را که گذاشتم تازه يادم افتاد چه بگويم! يعني يادم افتاد چي ميگفتم بهتر بود؟ عجله کردم. ولي بد نشد. برنجم خمير شد. گفتم الحمد الله همه دارند رژيم را سرنگون ميکنند همه اشان هم ميخواهند بمدد دمکراسي روي کار بيايند. عيبش اينست که حاضر نيستند در اين « دموکراسي» پيروزي با ديگران باشد دموکراسي را براي برنده شدن خودشان ميخواهند وگرنه ضد دموکراتيک عمل ميکنند. بمصداق اينکه مي گويند. « ديگي که براي من نجوشد سر سگ تويش بجوشد.» اين ضرب المثل البته بعداٌ يادم آمد و در مصاحبه نگفتم. عوضش در پايان اين رباعي را خواندم
ميگفت بوقت بحث سقراطم من
وز قدرت بحث خويشتن ماتم من
ديروز کتک زدم يکي را سر بحث
البته نکشتمش دموکراتم من.
اگر ميل ايميل داريد
-----------------------
يکي از دوستان گفت اين اخلاقي که ميگوئي برايت ايميل نزنند از نظر اتيکت درست نيست. (البته گفت. اي تيکت) يعني اتيکت اينترنتي يا ايميلي.
چشم ولي لطفاٌ کوتاه بزنيد. فقط به اين نشاني بزنيد.
hadikhorsandi@aol.com
اتچمنت متچمنت و ضميمه مميمه همراهش نباشد که اين کامپيوتر من خاک بر سر بازش نميکند. چشمش ترسيده.
فعلن.
5 شنبه ي ما هم که جمعه شد يواش يواش. مثل جمعه هامان که ناگهان يکشنبه شد. ياد شعر خودم افتادم. يکشنبه ِي آينده (يعنی همان جمعه) براتان مينويسمش.
شب خوش
-------
--------