بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

چهارشنبه 1 آبان 1381

سلامی چو بوی خوش آشنايی

سلامی چو بوی خوش آشنايی
بر آن مردم ديده ی روشنايی
و اين « روشنايی» اينجا چه شيرين می نشيند که ارتباط ما اينک با « نور» است. پس چشم ما روشن و چشم شما.
آغاز ميکنم اين « سراپرده » را به نام دوست که حافظ گفت
« دل سراپرده ی محبت دوست » و افزود
« ديده آيينه دار طلعت اوست»
و تقديم ميکنم اين آغاز را به دوست که من اين سراپرده از محبت او دارم. دوستي که هرچند گمنامي را برگزيده و نامش را جايي نميگذارد، اما در تاريخچه ي اينترنت ايراني و سايت و وبلاگ فارسي، نامش بالاتر از همه خواهد ماند. نه از اين جهت که پيش از همه آمد و موفق تر از همه بود. بلکه به خاطر آنکه هدف اش را به وسيله نفروخت و ادب و مروت ابزار اصلي کارش بود و هست و باد.

تازه کارم و کارآموز. دستگرمي را از آنچه در آستين آرشيو دارم، پيشکشي آرم صاحبدلان را.

حکايتي عبرت آموز - براي مصارف مختلف
برميگشتند از شهر، مش رجب و مش تقي. هرچه پول داشتند خريد کرده بودند. توي راه با هم آشنا شده بودند و هريک به روستاي خود ميرفت. بار سنگين را به گفتگو سبک کرده بودند. چيزي به دوراهي نمانده بود.
مش رجب اختلاط کنان - شوخي جدي - گفت:« راستي من و تو روي هم چند تا تخم در شلوار داريم؟» مش تقي حيرت زده . خنده کنان- ساده گفت:« معلوم است. چهارتا»
گفت « شرط مي بندي؟» گفت « شرط ندارد. واضح است.» گفت « شرط ببنديم.»
گفت: « حوصله داري ها. ببنديم» گفت: « سر همه ي خريدمان». گفت« تو يا ديوانه اي يا پول مفت گيرت آمده! »
گفت« بستيم؟» هدفمند گفت. گفت« بستيم.» با بي ميلي گفت.
مش رجب رندانه ، پيروزمندانه، قهقهه سر داد« رد کنان بياد هرچي داري بينوا. گفتي من و تو روي هم چهارتا داريم. سه و دو چند ميشه؟»
کشيد پايين وفاتحانه گرفت توي دست و نشان داد. سه تخم داشت!
چشمان مش تقي گرد شد! حيرت کرد. نگاه به همه ي آنچه خريده بود کرد. نگاهي به خريد هاي مش رجب انداخت. باورش نميشد. شرط بسته بودند. آه کشيد. مش رجب سه تخم در مشت گرفته بود. از فرط شادي ميفشرد. ميفشرد و تکان ميداد. گويي به مش تقي حواله شان ميدهد.
مش تقي سکوت را شکست. با شادي فرياد زد« هميشه برنده اي؟ هان؟ رد کن بياد» کشيد پايين نشان داد. يک تخم بيشتر نداشت.
--------

 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی