در سوگ مؤذن زاده اردبیلی
خبر مرگ مؤذن زاده اردبیلی را دوست نداشتم. اذان مؤذن زاده بوی گرسنگی داشت و طعم ناهار!
مردم تازه رادیودار شده بودند و صدای رادیوی خانه ها و مغازه ها بلند بود و ما را از مدرسه تا خانه همراهی میکرد.
پیش از مؤذن زاده ، مصطفی پایان میآمد یا یک دسته دیگر موسیقی آذربایجانی از ساعت یازده و نیم . ما توی راه بودیم. آما میزدندها. آما میخواندند ها. چه شور و حالی داشت و چه شور و حالی دارد موسیقی آذربایجانی ما. بعدش سبحان الله و لااله ال الله .... ما به منزل رسیده بودیم و چه الله اکبری میپیچید در فضای محل. معنی اش را هم اگر میفهمیدیم باز بیشتر از هر بچه عربی برایمان صوت موسیقی بود تا کلام عربی و يادآوري سايز خداوند و دعوت به نماز ! این سهم من بود از کل اسلام. البته شله زرد اربعین را هم دوست داشتم.
(این شله زرد در آن عزا ، در میان آنهمه سیاهی ، با رنگ زردش ، چه میدرخشید و در آن تلخی ها جه شیرین بود.)
در بوی غذای کوچه بن بست می پیچید امواج اذان مؤذن زاده اردبیلی.
ملتی که درگذشته های دور اذانگوی بدصدا هم تحمیلش کرده اند و در ادبیات اصیلش مؤذن ناخوش آواز هم از نیش طنز در امان نمانده ، باید هم مؤذن خوش صدا را تحویل بگیرد.
چند سال پیش یک نوار اذان گیر آوردم رویش عکس 3 تا مؤذن زاده ! گذاشتم اذان پدر و دو پسرش را گوش دادم. این پسر بزرگه اذانش هنوز حرف نداشت. اما دیگر نمی چسبید.
نمیدانم نوار چه شد. انداختمش توی سطل؟ شاید! نه به نیتی بی معنی و احمقانه . مبارزه اینجوری را دوست ندارم. هیچ پرچمی را هم آتش نمیزنم. ! من فقط مینویسم و میسرایم.
البته بخشی از این توضیحات از ترس بود. لابد روز قیامت دست و پایم را با همان نوار می بندند و میندازند تو یک سلولی یک طرفش آتش ، یک طرفش مار و عقرب ، یک طرفش درندگان وحشی و من مجبورم به یکی از اینها پناهنده شوم چونکه طرف چهارم تلویزیونی هست که رفسنجانی و خاتمی و خامنه ای را نشان میدهد.
(نظرات خود را ميتوانيد اين زير بنويسي)