مورچه قهرمان و پای ملخ
این قصه خوانده ایم.
این قصه خوانده ایم به قرآن:
این قصه خوانده ایم که میبرد
آن مور بینوا / پای ملخ به بارگاه سلیمان.
گفتيم آفرین به همت آن مور ، مورچه! / وان قدرت بیان! / وان ذوق کرکری
با آن تسلطش به زبان محمدی / و طبع شعر فارسی اش / لهجه لری!
پروین اعتصامی از او مانده در عجب / ملای روم نیز به وصفش گشوده لب!
من با اجازه تان / در قصه ای که اینهمه خواندیم بارها
وز آن گرفته ایم / مثل ها / شعار ها ....
گاهی به حال آن ملخک فکر میکنم!
*
قرآن نگفت و مثنوی مولوی نگفت / باشد ملخ کجا ؟
مرده ست یا که لنگ زنان ناله میکند / از دست داده پا !
قرآن و مثنوی و سلیمان به جای خود ،
از قهرمان قصه نپرسیده هیچکس
کای مور نازنین! / بخشنده ، مهربان،
اي از تبار حاتم طائی! / با همت بلند / از عهد باستان؛
هرگز به حال آن ملخک فکر کرده ای؟
آن بی نشان شهید / گمنام داستان؟.....
-----------------------------------
توضیح شاعر: من شهامتش را نداشتم امّا این سروده بهتر ميبود که در همان بخش اول تمام شود.
بخش دوم (بعد از ستاره) به نظر من زائد است. آن باقی را و بیش از آن را ذهن خواننده باید بسراید. حیف. حیف که من هنوز شهامتش حذفش را ندارم!
نظر های شما (0)