ديشب که بارون هم اومد...
در خدمت سيمين خانم بوديم. خواستيم شعر بخواند .شعري از خودش يادش نيامد بخواند. شعر مرا خواند. گفت از بس اينور و آنور خوانده ام، از شعر خودم حفظ ترم!
براي شما دوبا ره مينويسمش، از زبان خانم بهبهاني شنيدني تر است:
آن شنيدستي که در کاشان شبي
شيخ را زد نيش جرّار عقربي
صبح نه تنها که عقرب مرده بود
شيخ او را جاي ميگو خورده بود!