يادداشتهاي مشکوک علم - ۳
شنبه بعد
بعد از ظهر در آرایشگاه سلطنتی شرفیاب شدم. سلمانی مشغول رنگ کردن موی اعلیحضرت بود. فرمودند «بیرون چه خبر؟». عرض کردم «همه مردم دارند مویشان را رنگ میکنند!». لبخند رضایتی بر لبان ملوکانه نقش بست. شاهنشاه قدری از رنگ کردن موی خود اکراه دارند. به همین دلیل خاطر ملوکانه را آسوده کردم که همه مشغول همین کارند.
اعلیحضرت اینجور حرفها را زود باور میفرمایند. علت علاقه شان به غلام هم همین است که همیشه حقایقی را که در بیرون جریان دارد زود به اطلاع شاهنشاه بزرگمان میرسانم تا خیال همایونی تخت باشد.
شاهنشاه مدتی در آینه به چهره خود خیره شده فرمودند «دماغ ما به نظرت عمل میخواهد؟» عرض کردم «البته اگر قدری بزرگتر شود بد نیست!». فرمودند «خیر همین اندازه خوب است!». بار دیگر لبخند رضایت بر چهره معظم له نمایان شد. شاهشاه واقعاً به غلام علاقه و اعتقاد دارند. از توی آینه نگاه سراپا تفقد به غلام دوخته بودند. من از فرصت استفاده کرده چند تا شغلی که برای اقوام خانم علم میخواستم استدعا کردم. دوتاشان فی المجلس استخدام شدند. یکی شان هم چون اسمش را دقیق نمیدانستم قرار شد بعداً حکمش صادر شود.
در پایان، سلمانی ملوکانه هم استدعائی داشت که مفهوم نبود. از وقتی به دلایل سری و امنیتی، ساواک این بنده خدا را کر و لال کرده، هیچوقت نمی فهمیم برای کدام یک از بستگانش شغل و مقام میخواهد. گمان کنم زنش برای استخدام اقوامش بیچاره را تحت فشار میگذارد.
یکشنبه
صبح زود شرفیاب شدم. فرمودند از دیروز که مویم را رنگ کرده ام احساس میکنم ده سال جوانتر شده ام. عرض کردم «پانزده سال!». فرمودند «تا ببینیم!». فهمیدم شاهنشاه تصمیم دارند هرچه زودتر مراتب جوانتر شدن خود را امتحان بفرمایند. خدا به داد برسد. یاد آن بابائی افتادم که از امام جمعه پرسیده بود غسل جنایت چه جور است؟ امام جمعه گفته بود «جنایت» نیست، «جنابت» است. یارو گفته بود آن جوری که من عمل کردم جنایت است! (توضیح عالیخانی: در اینجا علم از یک جوک معروف برای ادای مطلب استفاده کرده) شاهنشاه بزرگ ما هم گاهی واقعاً جنایت میفرمایند. اگر با همین شدت و حدت ادامه بفرمایند، باید فکر محکمتری برای گردش های ملوکانه کرد. هیچ زنی دیگر مردش نخواهد بود!
دوشنبه
ساعت چهار صبح شاهنشاه تلفن فرمودند که همین الآن زنگ بزن سفیر آمریکا و انگلیس را از خواب بیدار کن. بعد هم گوشی ملوکانه را گذاشت فرمودند. مدتی فکر کردم که چرا سفرا را بیدار کنم؟ با احتیاط کامل شماره شاهنشاه را گرفتم. آهسته عرض کردم «قربان چه بگویم به این دو سفیر؟». فرمودند «فعلاً بیدارشان کن!». آمدم تلفن کنم به سفیر آمریکا. خانم علم گفت «میخوای چی بگی؟». گفتم اعلحضرت چیزی نفرمودند. خانم علم گفت دوباره زنگ بزن بپرس. دوباره با ترس و لرز شماره اعلیحضرت را گرفتم. فرمودند «الو». عرض کردم تعظیم عرض میکنم. فرمودند «اشتباه گرفتی!». گوشی را گذاشتند. لاعلاج به هر دو سفیر زنگ زدم؛ بیدارشان کردم. گفتم گوشی را نگهدارند تا دوباره با اعلیحضرت صحبت کنم. با تلفن مستقیم، شماره شاهنشاه را گرفتم. فرمودند تلفن زدی؟ عرض کردم بله. فرمودند «هیچی؛ کارشان ندارم. فقط میخواهم این غربی های چشم آبی رویشان کم شود! اینها خیال میکنند میتوانند به ما زور بگویند! چیزی بهشان نگو بگذار آنقدر گوشی را نگهدارند تا جانشان دربیاید!».
رفتم خوابیدم. قبل از اینکه خوابم ببرد آفرین گفتم به چنین پادشاهی که صبح به این زودی انتقام خود را از آمریکا و انگلیس میگیرد. وقتی از خواب پاشدم دوباره به چنین پادشاهی آفرین گفتم که وقتی بیخوابی به سرش میزند امان به خارجی ها نمیدهد. خوشحال هم شدم که خودم هم در این رهگذر بی خود و بی جهت باید ساعت چهار صبح از خواب بپرم به خود بلرزم.
سه شنبه
برای مسابقات پاتیناژ نوجوانانی که والاحضرت ولایتعهد هم بین آنها هستند قرار بود اعلیحضرتین به قصریخ تشریف فرما شوند و والاحضرت ولایتعهد جایزه قهرمانی پاتیناژ دریافت بفرمایند. اعلیحضرت همایونی از بعد از ظهر خودشان را زدند به دندان درد. بعد هم به من فرمودند دو تا تلفن سرنوشت ساز بزنم. یکی اینکه به علیاحضرت شهبانو مراتب درد دندان ملوکانه را اطلاع دهم، یکی هم اینکه به مهمان اعلیحضرت خبر بدهم خودش را آماده کند. بعد هم فرمودند مواظب باش تلفن ها را اشتباهی نزنی!
خدا را شکر که با هر مصیبتی بود والاحضرت ولایتعهد جایزه پاتیناژ را دریافت فرمودند. دوبار بیشتر زمین میل نفرمودند در حالیکه رقبای ایشان یک بار هم نتوانستند بخورند زمین. شاهنشاه آریامهر خیلی از نتیجه ابراز خرسندی فرمودند اما من نفهمیدم نتیجه پاتیناژ را میفرمودند یا نتیجه گردش عصرانه را.
از عجایب روزگار اینکه وقتی به کاخ همایونی بازگشت فرمودند دندان ملوکانه شروع کرد درد گرفتن! خوشبختانه در همین مدت کم ورم هم کرده بود. چقدر من ایمان آوردم که شاهنشاه ما نظر کرده ائمه هستند و آن حضرات در سخت ترین لحظات زندگی به کمک پادشاه ما میشتابند وگرنه چگونه میتوان باور کرد که دندان شاهنشاه به این سرعت درد بگیرد و باد کند بیاید بالا. به نظر من باد مقدس در دندان اعلیحضرت پیچیده بود. البته هرجای بدن همایونی هروقت باد می پیچد، من آن باد را مقدس میداند. یادم میآید در سفری که با اعلیحضرت به بوشهر داشتیم در آن فضای کوچک هلیکوپتر........ (توضیح عالیخانی: جناب آقای علم. جان مادرت کوتاه بیا!) بسیار خوب. به خاطر آقای عالیخانی کوتاه میآیم. بهرحال همین دندان درد واقعی و آماس به موقع باعث شد جای شک برای علیاحضرت شهبانو باقی نماند.. فقط عیبش این بود که پادشاه ما خیلی خسته بودند و علیاحضرت شهبانو فقط فرمودند «شما انگار با دندانپزشکتان کشتی هم گرفته اید!».
نظر های شما (14)
شازده:
دوست عزيز
براي اولين بار با فيلتر شكن به مطالب شما دست پيدا كردم
واقعيت اينه كه انتظار طنزي بسيار بهتر را داشتم.
مثل نوجوانان ناپخته طنزتان فقط تمسخر است و بي هيچ منطق و كياستي.
مخصوصا خيالپردازيهاي خام شما در مورد حداقل شاه فقيد بسيار ناجواانمردانه و بچگانه مينمايد.
متاسفم.
0064272801616:
salam 28sal azab melat iran kam nabode? keshvaremon bekhater doshmane bekhod ba shahe az ben raft shoma masalan roshanfekra dast bardar nested oon khoda beamorz dege ostekhonasham posed velesh koned dege baba
بچه سرتق:
سلام هادي عزيز خيلي جالب و خواندني دستگاه سلطنت را توصيف كردي.هرچند دستگاه ولايت بدتر از اونه.در اين مورد هم بنويس.اميدوارم هميشه موفق باشي.
بچه محل:
راستش وقتی دراین گوشه ی غربت دلمون کمی میگیره و دنبال بهونه ای میگردم برای خنده های الکی وکمی فراموشی ( آخه اینجاایران نیست که راحت دستمون به مواد تخدیر کننده برسه..اینجا چین است و دستت به مواد مخدر برسه باید آب شور دریا نوش جون کنی )باری ..سری به اصغر آقا میزنم و کیفور می شم...
اگرچه بر خلاف دید سیاسی شما من زیاد هم حکومت ملا ها رو سیاه نمبینم ...یعنی در زمینه ی سیاسی با شما آبم توی یک جوب نمیره.. ولی افتخار میکنم هموطنی مثل هادی خرسندی دارم..حد اقلش اینه که شرت به کسی نمیرسه و انشا الله نرسیده باشه.
بر نیاید این دو کار از این دوکس // دیو و دد خیری کنند و آدمان شری به کس .
با سلام..
..................
چین -گوانجو
دکتر سرآبادانی(بچه محل)
هادي - داداش يکخرده دورتر اگر ميرفتي بيشتر از اين حکومت را دوست ميداشتي.
گیله مرد رشتی:
با دورد فراوان بر شما هادی خان عزیز فرا رسیدن بهار و جشن نوروز را به شما شاد باش میگویم و آرزوی سالی پر بار و خوب را برای شما دارم .
من واقعآ از خواندن این خاطرات لذت بردم لطفآ ادامه بدهید .
با سپاس و مهر فراوان
گیله مرد رشتی
susan majidi nejad:
سال نو مبارک. دست شما درد نکنه. مثل هميشه عالی بود.
مبارک باشد اين سال و همه سال
kianoush bakhtiari:
آرایشگاه "سلطنتی" ،غلام "سلطنتی" ، مزاحم تلفنی "سلطنتی" ، تقدس مآبی "سلطنتی" زیر ذره بین چهارده قدیس احمق. . . عجب سنگ آسیابانی ایستند.
برای لذت. برای عرض اندام و چاکری. برای اثبات اقتدارگرایی. برای ادعای خدایی حضرت والا مرتبه...
اصلا شک برانگیز نیستآ که چرا این؟
" با مایه خشکت ای گاو نرم .-. چه کنم که بچه ام شیر خواهد "
با آروزی آزادی ایران و فرخندگی نوروز
بهترینی اینو بدون
بدرود.
ناصر کراچیان:
درود فراوان به شما اقای خرسندی
از اینکه با کمک فیلتر شکن توانستم به سایت شما دسترسی داشته باشم خیلی خوشحال هستم مطالب شما یکی بهتر از دیگری است.پیروز و موفق باشید
samsame esfahai:
amoo hadi damet garm. vaghean eshghast dar sarasare alam jamale to .in yaddashthaye (alam)et vaghean shahkare amma az sheret dar vasfe ahmadi nejad kheyli khosham oomad be khosus az vajhe tashabohi ke ba dahane in baba va levinski didi kheyli hal kardam . nemishe ye juri in jarayano be gooshe clinton resund? shayan oon betune in babaro ye juri khafe kone
peyvaste damat garmo sarat khosh bad
مجید از خراسان:
با سلام به آقای خرسندی عزیز یا عمو هادی گلم با هرزار گرفتاری از داخل ایران موفق به دریافت سایت شما شدم و از یادداشتهای زیبایتان لذت فراوان بردم.با امید به اینکه سایه هنری شما بر سر فرهنگ ایران مستدام باشد.happy new year
علی ا کبر فا طمی:
با درود فراوان به هادی عزیز نوروز خجسته باد.در انزمان اقا زاده های وابسته به ساواک نیز از این کتا فتکاریها مینمودند . بقولی پیش نماز که بگو............ پس نماز میری...........
Armin:
Hadi jon, THANK YOU so much for making these notes available on your website. We will be waiting for parts 4, 5, 6, 7, ...!! Eide shoma mobarak, wishing you and the family the best in the new year and always.
جمال احمدی:
عید هادی عزیزمان مبارک.الحق که به همه ما ایرانیهای در به در در غربت با این یادداشتها عیدی دادی. بنازم به هنر وسلیقه و جسارتت.باز ما را خوشحال کن با خنده های که روی لبهایمان میاوری.با ارزوی موفقیتو سلامتی برای شما وخانواده ات قربانت جمال
ساناز:
گهی پشت زين وگهی زين به پشت.
دوست عزيز
(May 6, 2007 1:07 PM)براي اولين بار با فيلتر شكن به مطالب شما دست پيدا كردم
واقعيت اينه كه انتظار طنزي بسيار بهتر را داشتم.
مثل نوجوانان ناپخته طنزتان فقط تمسخر است و بي هيچ منطق و كياستي.
مخصوصا خيالپردازيهاي خام شما در مورد حداقل شاه فقيد بسيار ناجواانمردانه و بچگانه مينمايد.
متاسفم.