حکايت پيشنماز شهر ما
فوق العاده! فرمانده نيروهاي انتظامي و نماز با شش زن عریان .... غزل!
اما یکشنبه شبی دوست شاعرمان رضا مقصدی از کلن آلمان زنگ زد که با این سوژه و خبر چه میکنی که سردار زارع فرمانده انتظامات تهران را با شش زن عریان دستگیر کرده اند که با آنها نماز جماعت میخوانده!
سر شام بودم. به رضا گفتم تا آخر شب یک کاریش میکنم. بعد از شام فالی از حافظ گرفتم. آمد:
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد - حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
دیدم عجب که حافظ خم ابروی یار را سر نماز فقط به یاد میآورد و از حافظه میگذران، و در نتیجه محراب به فریاد میآید. خدا به محراب رحم کند در نماز جماعتی که سردار مسلمان میخواند.
در نمازم سر شب، شش زن عریان آمد
حالتی رفت که گلدسته به افغان آمد
قل هوالله احد گفتم و آن جی جی ناز
دوش بگرفته و لاحوله و تنبان آمد
رفتم الله صمد را که بگویم، فی فی
از حسادت پکر و دلخور و گریان آمد
لم یلد گفتم و لم یولد من روی لبم،
که به طرف دهنم سینه و پستان آمد
مالک یوم طرب بودم و در سجده ی من
کاروان کپل و باسن و هم ران آمد
من که منصوبه ی رهبر شده ام، با جهدم
انتظامات به سرتاسر تهران آمد
ما طرفدار نمازیم به قرآن حافظ
اشهدو آنّ َ که سردار مسلمان آمد
------------
دروغ چرا؟ فال حافظ را خودم انتخاب کردم، خودش نیامد. اشاعه ی خرافات نکنیم.