بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

جمعه 6 ارديبهشت 1387

پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت ..... محمدکاظم کاظمی

امشب دوباره گريستم. (يعني گريه کردم). با اينکه اولين بار نبود که اين شعر شاعر افغان را ميخواندم. و با اينکه جاهائي هست که مثل او فکر نميکنم. اما گمان کنم که مثل او گريه ميکنم!

پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت
محمدکاظم کاظمی

غروب در نفس گرم جاده خواهم‌رفت‌
پیاده آمده‌بودم‌، پیاده خواهم‌رفت‌

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد‌شد
و سفره‌ای که تهی بود، بسته خواهد‌شد

و در حوالی شب‌های عید، همسایه‌!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه‌!

همان غریبه که قلک نداشت‌، خواهدرفت‌
و کودکی که عروسک نداشت‌، خواهدرفت‌
**
منم تمام افق را به رنج گردیده
منم که هر که مرا دیده‌، در گذر دیده‌

منم که نانی اگر داشتم‌، از آجر بود
و سفره‌ام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود

به هرچه آینه‌، تصویری از شکست منست‌
به سنگ‌سنگ بناها، نشان دست منست‌

اگر به لطف و اگر قهر، می‌شناسندم‌
تمام مردم این شهر، می‌شناسندم‌

من ایستادم‌، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم‌، اگر دهر ابن‌ملجم شد

***
طلسم غربتم امشب شکسته خواهدشد
و سفره‌ام که تهی بود، بسته خواهدشد

غروب در نفس گرم جاده خواهم‌رفت‌
پیاده آمده‌بودم‌، پیاده خواهم‌رفت‌
***
چگونه بازنگردم‌، که سنگرم آنجاست‌
چگونه‌؟ آه‌، مزار برادرم آنجاست‌

چگونه بازنگردم که مسجد و محراب‌
و تیغ‌ منتظر بوسه بر سرم آنجاست‌

اقامه بود و اذان بود آن‌چه اینجا بود
قیام‌بستن و الله‌اکبرم آنجاست‌

شکسته‌بالی‌ام اینجا شکست طاقت نیست‌
کرانه‌ای که در آن خوب می‌پرم‌، آنجاست‌

مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم‌
مگیر خرده‌، که آن پای دیگرم آنجاست‌

***
شکسته می‌گذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بی‌شمار شما

من از سکوت شب سردتان خبر دارم‌
شهید داده‌ام‌، از دردتان خبر دارم‌

تو هم به‌سان من از یک ستاره سر دیدی‌
پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی‌

تویی که کوچه‌ی غربت سپرده‌ای با من‌
و نعش سوخته بر شانه برده‌ای با من‌

تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم‌
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم‌

***
اگرچه مزرع ما دانه‌های جو هم داشت‌
و چند بوته‌ی مستوجب درو هم داشت‌

اگرچه تلخ شد آرامش همیشه‌ی‌تان
اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه‌ی‌تان‌

اگرچه سیبی از این شاخه ناگهان گم شد
و مایه‌ی نگرانی برای مردم شد

اگرچه متّهم جرم مستند بودم‌
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم‌

دم سفر مپسندید ناامید مرا
ولو دروغ‌، عزیزان‌! بحل کنید مرا

تمام آن‌چه ندارم‌، نهاده خواهم‌رفت‌
پیاده آمده‌بودم‌، پیاده خواهم‌رفت‌

به این امام قسم‌، چیز دیگری نبرم‌
به‌جز غبار حرم‌، چیز دیگری نبرم‌

خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان‌
و مستجاب شود باقی دعاهاتان‌

همیشه قلک فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان ـ هر که هست ـ آجر باد

نظر های شما (14)     
gharibe ashena:

سلام ،من هم يكى از شاعر دوستان هستم كه در غربت با عزيزانِ افغان و روحِ لطيفِ آنها آشنا شدم ،لطف و مهربانى آنها آنچنان در غربت بر من اثر گذشت كه عاشق يك دختر افغان شدم و هستم.گاهى به عنوانِ ايرانى شرمنده ميشم كه چقدر ما نژاد پرست هستيم .من عشق و مهربانى را از افغان ها ياد گرفتم چيزى كه ما ايرانى ها از ياد برديم

(May 20, 2008 8:30 PM)
gharibe ashena:

سلام ،من هم يكى از شاعر دوستان هستم كه در غربت با عزيزانِ افغان و روحِ لطيفِ آنها آشنا شدم ،لطف و مهربانى آنها آنچنان در غربت بر من اثر گذشت كه عاشق يك دختر افغان شدم و هستم.گاهى به عنوانِ ايرانى شرمنده ميشم كه چقدر ما نژاد پرست هستيم .من عشق و مهربانى را از افغان ها ياد گرفتم چيزى كه ما ايرانى ها از ياد برديم

(May 20, 2008 8:30 PM)
gharibe ashena:

سلام ،من هم يكى از شاعر دوستان هستم كه در غربت با عزيزانِ افغان و روحِ لطيفِ آنها آشنا شدم ،لطف و مهربانى آنها آنچنان در غربت بر من اثر گذشت كه عاشق يك دختر افغان شدم و هستم.گاهى به عنوانِ ايرانى شرمنده ميشم كه چقدر ما نژاد پرست هستيم .من عشق و مهربانى را از افغان ها ياد گرفتم چيزى كه ما ايرانى ها از ياد برديم

(May 20, 2008 8:30 PM)
ح درویش:

بهانه گیری از هادی خرسندی

در بین اشعار تمام شاعران فارسی گوی، این تنها شعری است که هر دَم مرا به خواندن و دو باره خواندن می خواند.ممکن است کسی مسلمان نباشد. ممکن است فردی اساساً با دین ودیانت مخالف باشد. اما این ربطی به زیبائی و روح زلال این شعر ندارد. شاعر این شعر دارد به زبان و فرهنگ قومی حرف می زند که علی، ابن ملجم و محراب،اقامه و اذان و نماز ووو… قسمت عمده فرهنگ و زندگیشان را شامل می شود.حالا آیا اگر من یک از ارامنه ایران باشم
در خواندن و زیبا خواندن این شعر تفاوتی با دیگران خواهم داشت؟! چرا که در از تکه های مذهبی اسلام و شیعه استفاده شده است. اصلاً می دانید خیلی از ارامنه اصفهان «والله» و «به حضرت عباس» و امثالهم تکیه کلام روزانه شان می باشد و خیلی هم جدی آنها را بر زبان می آورند و حتی قسم حضرت عباس هموطنان ارمنیمان جدی تر از مسلمانان شیعه است طوری که دیگر لازم نیست دنبال دُم هیچ خروسی بگردیم. بنابراین زبان این شعر و فرهنگ شاعرش مربوط به ساکنین و بومیان منطقه خاصی از کره خاک می باشد ، نه مذهبی یا گرایشی خاص و ما وقتی آنرا می خوانیم لزومی ندارد موضعگیری کنیم و از مخالفت با دیدگاه های سراینده آن حرف بزنیم.
هر کس در هر کجای این کره خاک و وابسته به هر فرقه و گروه، اگر بتواند زبان فارسی بخواند و نسبت به فرهنگ قومی و مخاطبین شاعر آگاهی داشته باشد، بدون هیچ اما و اگری به زیبائی این شعر اذعان می کند و بس.اما من نمی دانم چرا آقای خرسندی به هنگام نقل این شعر اینطور می گوید: “و با اينکه جاهائي هست که مثل او فکر نميکنم“. چه ضرورتی دارد به چگونه فکر کردن خودمان اشاره کنیم؟ مگر «چگونه فکر کردن» شاعر می تواند منتهی به نادیده گرفتن واقعیت های قومی و فرهنگی اش بشود و در بیان احساس و نظراتش از قالب ها، عبارات و تمثیل های نا مأنوس استفاده کند؟ شاید بشود، اما آنوقت مخاطب شاعر اجنه و از ما بهتران خواهند بود و نه مردم و همنوعانش. این شعر می تواند بنوعی زبان حال افغانهائی باشد که بعد از سالیان از ایران اخراج می شوند. خوب ، شاعر می خواهدبیان زبان حال چنین کسانی باشد.فارغ از اعتقاداتش ، به نظر شمایک شاعر افغان برای بیان حرف و احساسش وبرای ارتباط با همزبانهایش باید از کدام استعاره،تشبیه، عبارت و سوژه ای بهتر و گویا تر از اینها بهره ببرد؟

خداوند در قرآن می گوید که ما پیامبران را به زبان قومشان فرستادیم. در اینجا منظور از زبان، گویش و زبان تکلم نیست، زیرا روشن است که پیامبر عرب زبان نمی تواند برای فارسی زبانان صحبت کند. زبان، در اینجا به معنی فرهنگ و سطح فهم و رشد فکری افراد یک جامعه است.

روزانه پیش می آید که وقتی کسی حرف روشنی را نمی پذیرد، می گوئیم : ” من زبان این آدم را نمی فهمم.- یکی را بفرستید که زبان او را بفهمد. - به چه زبانی بهت بگویم. - این شخص هیچ زبانی را نمی فهمد”. این جملات ممکن است در چهار چوب افراد یک خانواده یا در جمعی از دوستان رد بدل شود، بنابراین آشکار است که منظور از زبان ، زبان فارسی، انگلیسی ،عربی ووو …نیست. در سرایش این شعر نیز، فارغ از اعتقادات شخصی اش، شاعر به زبان قومش، هموطنان، هم دردان، هم فرهنگ ها و هم نژادهایش حرف می زند. اگر کسی خارج از دایره زبان ، قوم ، فرهنگ و نژاد شاعر ، بخواهد این شعر یا هر قطعه ادبی دیگر را فهم کند، ناگزیر است که از زندان وابستگیها خارج شود و از فراز بام انسانیت به مفاهیم و استعاره ها بنگرد و نه از درون چهارچوب بسته اعتقادات فردی و طبقاتی، و همچنین خارج از تعصبات مذهبی و گرایشهای فکری. باید دانست که مخالفت با مذهب نیز خود نوعی مذهب است و تعصبهای خاص خود را دارد.
بنده به لحاظ سیاسی و بینش اجتماعی ممکن است نه با سعدی موافق باشم، نه با حافظ و مولوی. اما لزومی نمی بینم که موقع خواندن یا نقل یکی از اشعارشان، جمله “و با اينکه جاهائي هست که مثل او فکر نميکنم” را تکرار کنم . به عنوان یک مسلمان معتقد بار ها جملاتی از مارکس ، لنین وخیلی از فلاسفه و دانشمندان ماتریالیست را در تأئید و اثبات نظراتم نقل می کنم در حالیکه اینان مذهبی و مسلمان نبوده اند. آیا لازم است به همفکری و یا نا همفکری خود اشاره کنم؟ اصولاً مگر می شود همه یک جور فکر کنند.آیا انتظار «یک جور فکر کردن» خود نوعی تعصب و بستگی فکری نیست؟ پیامبر اسلام وقتی توصیه کرد که « اطلب العلم ولو بالسین» علم بیاموزید حتی اگر در چین باشد، خیلی خوب می دانست که در چین مسلمان پیدا نمی شود. او اشاره ای به تفاوت و اختلاف یا تغایر فکری با منبع دانش نکرد. لذا اگر مارکس رابطه ای اقتصادی را به لحاظ علمی تحقیق و تبیین کرده باشد، پیامبر منِ مسلمان را از بکار گیری آن منع که نکرده هیچ، بلکه توصیه به آموختن آن کرده و هر گز نگفته که به هنگام نقل قول یا استفاده از آن مورد علمی، به بی دینی آن منبع علمی اشاره باید کرد.

باید به زیبائی، به هنر و به شعر و… عالمانه نگاه کنیم نه متعصبانه. که زیبائی را زیبا ببینیم ولو منشاء آن، در بعضی جا ها مثل ما فکر نکند یا بر فکر، مذهب و مرام ما نباشد. همانگونه که من زیبائی شعر خرسندی را می بینم

(May 9, 2008 2:33 AM)
majid:

این خانه قشنگ است ، ولی خانه ی من نیست !
من خانه به دوشم
این خاک فریباست ، ولی خاک وطن نیست
من با که بجوشم ؟!

***
همسایه زبان من سرگشته نداند
من با که بگویم ؟
هر در که زنم تا لب خود باز گشایم
گویند که تو اهل کجایی ؟
بغضم به گلو می شکند ، آرام ندارم
غمگین و خموشم

***
این خانه قشنگ است ، ولی خانه ی من نیست
من خانه به دوشم
این خاک فریباست ، ولی خاک وطن نیست
من با که بجوشم ؟

***
ای کاش وطن زود از این غم به درآید
این شام سحر گردد و این غصه سرآید
تا من به صد امید بگیرم ره خانه
چشم از همه زیبایی این خاک بپوشم

***
این خانه قشنگ است ، ولی خانه ی من نیست
من خانه به دوشم
این خاک فریباست ، ولی خاک وطن نیست

من با که بجوشم ؟!

(May 6, 2008 9:36 AM)
siamak:


در "آينده" تعداد زدى از sharan از اين شر زيبا esghbal kerdahend ( ۱۰-۱۲ سال ِ قبل) و چه زيبا از كاظمى طلب بخشش كردند. هادى آقا شما هم غم-namehyeh برادرى را به saryeid. ارادتمند سيامك

(May 6, 2008 4:36 AM)
رو.شنک:

این شعر را قبلا از سایت دیگری خوانده بودم آنقدر در من اثر گذاشت که برای اولین بار دوست داشتم که یک افغانی می بودم. آنرا چاپ کردم وبرای دوستانم خواندم.

(May 5, 2008 10:36 PM)
mahshid:

آقا محمد kasem kasemi، شعر شما خوب بود و اشكِ من را در آورد. بسيار با احساس بود.

(May 2, 2008 12:59 PM)
mahshid:

آقا محمد kasem kasemi، شعر شما خوب بود و اشكِ من را در آورد. بسيار با احساس بود.

(May 2, 2008 12:58 PM)
0031-45526898:

هادی جان سلام
آوارگان هر کجای زمین
با درد مشترک خویش
معنی هم وطن نوع دیگرند
*****
شکل تملک برباد رفته اند
همراه روزمرگی
همراه خنده و کار وتلاششان
با رنجی از درون وبرون اشنا ترند
*****
چون صاحبان خانه های به اتش کشیده اند
کز ترس شعله ها به خیابان دویده اند
با لرزه های پیکر یک لا قبای خویش
از بین دود و اتش و خاکستر
ویرانی سرای و مزرعه را غصه میخورند

فدات جواد

(April 29, 2008 7:42 AM)
اصغر:

نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
بیاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
حافظ

(April 28, 2008 8:07 AM)
پیپو:

صمیمیت و اندوه و سادگی این شعر، بیدرنگ شعر زیبای بیژن سمندر را ـ که سی سال پیش سروده ـ بیاد من آورد:

"این شهر فریباست ولی خانه ی من نیست.....من خانه به دوشم!"

(متاسفانه بقیه اش را تکه پاره بیاد دارم. کاش کسی اینجا مینوشت)

اصغرآقا :
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست - من خانه به دوشم
این خاک فریباست ولی خاک وطن نیست
در آن به چه کوشم
همسایه زبان من سرگشته نداند - من با که بجوشم ....
(البته لابد شاعر گرانقدر ما سمندر عزیز پس از این همه سال عقیده اش بر این شده باشد که به هرحال در همه جا میشود "کوشید".

(April 27, 2008 1:38 AM)
میترا:

یاد عبدالله ، کارگر افغانی مان در تهران افتادم ، عملگی میکرد اما عصر به عصر میرفت میدان تجریش وبرای پسر یکساله من زردالو میخرید . فقط برای اینکه بچه من دوستش داشت وتا پیدایش میشد ، دستها را به هم می کوبید و میگفت "الابا ، الابا اومد " اشگم بی اختیار می اید . حالا خودم هم " الابا " شده ام . اما توی این محنتکده ، هیچکس پذیرای محبتم نیست .

(April 26, 2008 4:45 PM)
Asan:

زبان گریه‌ی آدمها مشترک است.من هم گریه‌ی این شاعر را احساس می‌کنم.آدمهای دردمند، در غربت دردهاشان ملموستر است. آنچه‌ در شعر شاعران جوان افغان برای من بسیار جالب و گیرا است، سادگی بیان است. من از عروض چیز یادی نمی‌دانم اما احساس می‌کنم اوزان آنها راحت‌تر به‌ کلمات امکان بیان شدن می‌دهد. شاید همین سادگی بیان است که‌ آن را بسیار صمیمانه‌‌تر جلوه‌ می‌دهد.تصور کنید آدمی با این احساس لطیف و با این قلب شکننده‌، و آدمیان دیگری با همین ویژگیها، از ویرانی و کشتار و دود و خون در کشورشان و در خانه‌هایشان، چه‌ رنجی می‌برند!

(April 26, 2008 12:29 AM)
 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی