چگونه هادي خرسندي ِ بهائي، هفتهي پيش تودهاي شد!
پیش از اینکه دستگاههای اطلاعاتی جمهوری اسلامی و خبرگزاریهای افشاگرشان خبر بدهند که فلانی تودهای شده، و از بابت اين اطلاعات؛ از جیب ملت بدبخت اضافه حقوق و پاداش و مزایا بگیرند، خودم خبر میدهم که....
که اخیراً یکی از همکاران قدیمی روزنامهی کیهان، در خاطراتی که برای «راه توده» مینویسد؛ یادی هم از من کرده بود که وقتي خواندم، احتياطاً به کمک حافظهی نویسنده شتافتم و نکاتی مبهمی را روشن کردم که در شمارهی بعدی – با تیتر بامزهای که خودشان زده بودند - منتشر کردند. (و البته اینها همه اینترنتی بوده و کاغذی و چاپیش را ندیدم.) «راه توده» نوشت:
«یادمانده ها- 16- اوباش از دل کمیته ها در آمدند و به حکومت رسیدند!»
گفتگوی این بار، مطابق پایان گفتگوی قبلی، باید از فردای جدائی از زنده یاد منوچهر بهزادی و دیدار مجدد با او که با مقام و مسئولیت دبیر و عضو هیات سیاسی کمیته مرکزی حزب توده ایران و سردبیر ارگان مرکزی حزب "مردم" به ایران بازگشته بود شروع شود، اما توضیحاتی پیرامون بخشهائی از گفتگوی قبلی گریز ناپذیر است. همه پیامهائی که در این هفته رسیده بود را خواندهام و با توجه به همین پیام ها، برخی توضیحاتی ضروری است............... (مقاله البته خیلی بلند بالا و دنبالهدارست. من ِ خرسندی همین کوتاه ِ مربوط به خودم را میآورم)............... هر بعد از ظهر این دارو دستهها با شعار "اعدام باید گردد" وارد حیاط کیهان می شدند. حکایت های گوناگونی از این ماجرا دارم. از جمله یک روز که هادی خرسندی که نمی دانم به چه منظوری به کیهان آمده بود، افتاد در تله "اعدام باید گردد". خرسندی عضو تحریریه کیهان نبود، تازه نوشتن یادداشت هائی را در کیهان آغاز کرده بود و آن روز برای ادامه همین یادداشت ها و دیدن برخی دوستان کیهانی و از جمله هاتفی آمده بود، اما بدلیل انتشار نوشته ها و طنزهایش در نشریات دنبالش بودند و نمی دانم از کجا، اما حدس می زنم از طریق انجمن اسلامی تازه تاسیس در بخش کارگری و آگهی کیهان گروه های فشار از حضور او در کیهان با خبر شده بودند. به همین دلیل آن روز با شعار "هادي خرسندی اعدام باید گردد" ریختند به حیاط کیهان. تا آنجا که یادم است خرسندی توانست با کمک هاتفی از در بخش توزیع کیهان که در یک کوچه دیگر باز می شد از مهلکه بگریزد و این همان گریزی بود که به مهاجرت او ختم شد........... » راه توده 188 02.08.2008
--------------------------------------------------------
توضیح و تدقیق هادی خرسندی: خرسندی یک "این" هم داشت!
«درباره بخش 16 یادمانده ها (شماره گذشته راه توده)، آقای هادی خرسندی که در آن بخش، به حضور ایشان درکیهان هم اشاره شده بود، توضیحی در جهت تدقیق این اشاره، ارسال کرده است. در این توضیح ایشان نوشته است:
(اينک ايميل من به «راه توده» ، با سلام و عرض ادبي که کوتاه کردهاند البته)
«بخش شانزدهم «یاد مانده ها» (اوباش از دل کمیتهها در آمدند و به حکومت رسیدند!)، یادی هم از من دارد. (شماره 188 «راه توده» در اینترنت- دوشنبه 14 مرداد ماه). نقل درست ماجرا، شايد به درد بخورد!
روزی که به آن اشاره شده، من تازه نویسنده روزنامه کیهان شده بودم! یعنی دومین روزی بود که پس از چند سال ستوننویسی در روزنامه اطلاعات، طنزنویس کیهان شده بودم. ماجرا اینگونه بود که پس از خودداری کارگران چاپخانهی اطلاعات از حروفچینی مطالب من، یکراست به کیهان رفتم و نوشتهی کوتاه خود را به هاتفی (سردبیر وقت کیهان) دادم که در بالای صفحه سوم کیهان هم چاپ شد. روز واقعه رفته بودم کیهان که طنز روز بعد را بنویسم!
البته چند سالی بود که منِ بابت صفحات "لبخندپارتی" در مجله "زن روز" حقوق بگیر مؤسسهی کیهان بودم . آن دیدار رحمان هاتفی با چشمان روشن و لبخند روشنترش مثل همیشه برایم مغتنم است. او بود که به من ِ دل شکسته و رانده شده از اطلاعات، پناهی گرم داده بود. ضمنا من هیچگونه همکاری با نشریهی آهنگر نداشتم و مدتی پس از انتشار آهنگر از خارج برگشته بودم.
گروه های فشار، آن روز و قبل از رسیدن من به کیهان، از چند ساعت قبل با تظاهرات منظم و نامنظم در کوچهی کیهان بر ضدم شعار داده بودند. وقتی من بیخبر از همهجا رسیدم به کیهان، متفرق شده بودند، اما بتدریج دوباره جمع میشدند. شعارشان برای اینکه طنین بهتری داشته باشد و با اوزان عروضی جور دربیاید، یک «این» هم سرش داشت: «این هادی خرسندی ...»
وقتی نگهبان تنومند و یونیفورم پوش کیهان از حیاط کیهان خبر آورد به تحریریه که جمعیت رو به فزونی است، رحمان هاتفی پیشنهاد کرد- با همان توصیفی که در بخش 16 یادمانده ها نوشته شده-، برای نجات از در چاپخانه و بخش توزیع روزنامه که در کوچه دیگری باز میشد بروم که رفتم و این همان رفتنی که هنوز ادامه دارد.
این همان گریزی بود که منی را که با هزار امید، از مهاجرت دو سالهام، به وطن بازگشته بودم تا در خدمت انقلاب باشم، دوباره به لندن بازگرداند.
سپاسگزارم از نویسندهی «یاد ماندهها» که من از یاد رفتنی را هم به یاد آورده است.»
با سپاس و احترام - هادی خرسندی - 15مرداد 1387 - لندن
راه توده 189 11.08.2008
----------------------------------------
ضمناً - در سايت «اصغراقا» - بگویم که شرح دقیقتر و متن مقالههائی که اطلاعات چاپ نکرد و محبتی که رحمان هاتفی به من کرد (در مقابل کملطفی بعضی کیهانیها) – به قول معروف - «فرصتی دیگر میطلبد» که مدتهاست در برنامهی آینده دارم و بخش عمدهاي از سرگذشت خالي مرا پر ميکند. تاریخ دقیق ماوقع هم چهارشنبهی فردای «چهارشنبهسوری» 1357بود.
-------------------------------
يک ضمناً ديگر ولي نامربوط اينکه در افشاگري بهائي شدن من، کلي اطلاعات ديگر هم داده بودند از جمله اينکه چندتا برادر دارم ! و برادرانم کجا کار ميکنند و کلاس انگليسي هم ميرفتم .... و يک مقدار رونويسي از اتوبيوگرافي خودم به عنوان اطلاعات دست اول! و فهرستي از اسامي آدمهائي که من بايد باهاشان ارتباط داشته باشم يا ميداشته بودم و اگر نداشتهام و ندارم، قصور از خودم بوده! اينها همه را سرانجام در بخش «آشنائي با رجال عصر پهلوي»!! گذاشتهاند که زورم آمد لينک نکبتشان را بگذارم و نوک فلش پاکيزهي خوانندگان اصغرآقا را آلوده کنم. کساني که اصرار داشته باشند خودشان ميتوانند بروند پيدا کنند.....
اما حالا که تا اينجا آمدهايم دلم نميايد دست خالي برگرديد. بنابراين همهاش را قلفتي از سايت رسمي خبرگزاري فارس همينجا نقل ميکنم. به حضرت عباس همهاش همين است. به حضرت عبدالبها تمامش را آوردهام (غير از تمثال بيمثالم)
Türkçe / English / العربية / فارسي 17 شعبان 1429/ سه شنبه 29 مرداد 1387 / a19 Aug 2008 تهران - 19:27 / GMT - 15:57 - گروه ديدگاه / حوزه سياسي امنيتي 18:52 - 02/04/87 - شماره:8704020564
آشنايي با رجال عصر پهلوي
هادي خرسندي، بهايي كينهورز
خبرگزاري فارس: طبق تحقيقات به عمل آمده «هادي خرسندي» توسط «ستار لقائي» به بهائيت گرويد و توسط او به محفل بهائيان راه يافت. در ميان اعضاي سنديكاي روزنامهنويسان دهههاي چهل و پنجاه ـ هادي شهرت به بهائي بودن داشت.
هادي خرسندي، فرزند احمد خرسندي در سال 1322 (اول مرداد) در فريمان متولد شد. دروس اوليه را در زادگاه خود به پايان رساند. در دبيرستان ذوقي تهران سال 1335 ـ 1340 درس خواند سپس در دبيرستان ابومسلم ادامه داد (1341 ـ 1342) و در پنجم طبيعي، تحصيل را خاتمه داد. مدتي زبان انگليسي را پي گرفت ولي آن را هم نيمهتمام گذاشت.
وي كار مطبوعاتي و نويسندگي را از سال 1340، در سن هجده سالگي آغاز نمود و در مطبوعات مختلف مقاله نوشت. مطبوعاتي كه در آن مقاله و طنز مينوشت عبارتند از:
توفيق، تهران مصور، كاريكاتور، جلب سياحان، اطلاعات و جهانگردي، روزنامه اطلاعات. وي در سال 1344 به عضويت سنديكاي نويسندگان و روزنامهنگاران و خبرنگاران درآمد و در سال 1354 سفري به امريكا داشت و سپس مدتي در لندن ماند.
وي دو برادر به نامهاي «منصور» و كمالالدين داشت كه اولي تكنسين برق و دومي رئيس كارگزيني شركت شيميكو بودند.
هادي بيش از هفت سال نداشت كه پدرش درگذشت (1329) و او برادر بزرگ خانواده بود. او توانست در اوايل دهه 1340 به استخدام وزارت اطلاعات و جهانگردي درآيد.
خرسندي در مصاحبهاي با مجله سپيدوسياه كارش را اين گونه شرح ميدهد: كار روزنامهنويسي را از نشرياتي آغاز كردم كه دو نسخه آن حدود هفتصد، هشتصد خواننده داشت. ولي متأسفانه هر بار فقط در يك نسخه منتشر ميشد.
اين نشريه روزنامه ديواري دبيرستان ذوقي بود. در سال چهل و يك كه كلاس پنجم دبيرستان بودم وارد روزنامه توفيق شدم و به عنوان كاريكاتوريست مشغول كار گشتم. منتهي به من گفتند اگر وقت كردي، ضمن كاريكاتور كشيدن، شعر هم بگو و مطلب فكاهي بنويس. من هم قبول كردم و بالاخره كار به آنجا كشيد كه من از بس شعر ميگفتم و مطلب مينوشتم ديگر فرصت كاريكاتور كشيدن پيدا نكردم. حدود چهار سال با توفيق كار كردم كه آقايان «منوچهر محجوبي» و لطيفي نشريه فكاهي سياسي كشكاسه را به صورت ضميمه مجله تهران مصور منتشر ميكردند و من هم در آنجا مشغول كار شدم. حالا كاري به اين نداريم كه اين ضميمه چگونه گل كرده بود. كمكم بزرگتر شد و بالاخره به صورت ماهنامه سياسي مستقل درآمد و آخر هم جوانمرگ شد. بعد از تعطيلي آن در اواخر سال 1346 من كموبيش همكاري خود را با مجله تهران مصور ادامه دادم. با باز كردن دو صفحه «پارازيت» شروع كردم به كار. در اواخر 1347 كه آقاي «دولو» خبر دادند كه ميخواهند مجله كاريكاتور را دوباره منتشر كنند، به سراغ ايشان رفتم، در اين فاصله مقداري كار تلويزيوني و تئاتر و غيره هم انجام دادم و با يكي دو مجله ديگر هم همكاري ميكردم. در حال حاضر با تهران مصور، كاريكاتور، و اخيراً روزنامه اطلاعات همكاري دارم. قبل از اينها مدتي هم در كتابفروشي كار ميكردم. و مدتي هم به عنوان مصحح روزنامه اطلاعات و مجله تهران مصور و ماهنامة نگين بودهام. هماكنون هم كارمند پيماني سازمان جلب سياحان در قسمت چاپ، معاون منوچهر محجوبي هستم. ضمناً هر چند وقت يك بار با مجله سپيد و سياه مختصري همكاري دارم.(1)
بهائي بودن هادي خرسندي
طبق تحقيقات به عمل آمده «هادي خرسندي» توسط «ستار لقائي» به بهائيت گرويد و توسط او به محفل بهائيان راه يافت. مجموعهاي از اسناد كه خود يك پرونده نسبتاً قطور است در درون پرونده اوست. شخصي به نام «غلامرضا روحاني» رابط او با محفل بوده اما در ميان روزنامهنگاران و اعضاي سنديكاي روزنامهنويسان دهههاي چهل و پنجاه ـ هادي شهرت به بهائي بودن داشت و دچار انواع و اقسام مفاسد فكري و اخلاقي بود.
هادي در لندن
او در سال 1357 راهي لندن شد. ميدانست در تهران پس از انقلاب جايي براي كار كردن ندارد. همكاري همهجانبه با باقي مانده دستگاههاي تبليغاتي رژيم پهلوي، فعاليت در فرقه ضاله بهائيت و اسائه ادب به اعتقادات مقدس مردم از علل مهم گريختن او از ايران بود.
در لندن با ستار لقايي، منوچهر محجوبي، اسماعيل نوري علاء، شكوه ميرزازادگي، عليرضا نوريزاده، حسن عرب... دوستي و همكاري دارد.
او در بدو ورود با كمك «كيهان چاپ لندن» از سوي دكتر مصباحزاده مورد حمايت قرار گرفت. ابتدا مجله «طاغوت» را منتشر نمود. بعد از چندي «اصغرآقا» را.
در كنار فعاليت مطبوعاتي چند اثر شعر، نثر در «هجو» و «طنز» انتشار داد ـ كه عمدتاً عليه مقدسات اسلامي بود. با همكاري پرويز صياد در كارهاي نمايشي و تأتر نيز فعاليت نمود. ارتباط گسترده با نويسندگان و اهل قلم «ضدانقلاب» در اروپا و امريكا ـ وي را به عنوان يك نويسنده سرشناس! و «امضاكننده اعلاميه» عليه جمهوري اسلامي و انقلاب اسلامي درآورد. به عنوان نمونه در جريان مرگ سعيدي سيرجاني در 4 مورد، با چهار تيپ از نويسندگان اعلاميه مشترك داد! آن هم با كساني چون، سيدمحمود طباطبائي قمي، محمد عاصمي، پرويز قاضي سعيدي، عليرضا نوريزاده، نادر نادرپور، نسيم خاكسار، پرويز قليچخاني، علياصغر حاج سيدجوادي، اسماعيل خويي، رضا مظلومان، منوچهر گنجي و مهشيد اميرشاهي.
هادي در كنار اين گونه كارها در جلسات «شب شعر» در پاريس، لندن، واشنگتن، لوسآنجلس.. شركت ميكند. همكاري با مجله توفيق براي او توفيق شهرت را بدنبال داشت.
پينويس: 1. مجله سپيدوسياه، 13/1/1345، ص 43.
.........................................................................................
منبع: ماهنامه دوران (بابا اصلاً اينهم لينکش. جهنم ديگه!)
نظر های شما (9)
اسي ملعون:
هادي جان مگه در شيعه اوريژينال (آخوندي) زن هم ميتونه آواز بخونه؟
يا شايد اذان از اون آوازها حساب نميشه؟ اينجوريه؟
omid:
خانه از پای بست ویران شد
هر خری آمد و مسلمان شد
هر سری با دومتر عمامه
دیو گردید و قاتل جان شد
با شقاوت شدند هم پیمان
درد و رنجی نصیب ایران شد
آتشی در گرفت در خانه
چهره کودکان چو پیران شد
چشمها کور و چشمه ها خشکید
مردن مرد و زن چه آسان شد
ملک ایران چو مخزن باروت
میشود گفت همچو لبنان شد
از کجا آمد این همه ملا
خر در ایران چرا فراوان شد
همتی ای عزیز هموطنم
عمر دچاله رو به پایان شد
پیپو:
بنظر من اینا خواستن به این بهانه، تو رو به نسل امروز ایران معرفی کنن. تازه نیگاه، لقب "رجل زمان پهلوی" هم بهت داده ن!...بابام جان حالا شما کو تا این اینگلیسا رو بشناسی؟
منصور خان:
داداش چاکریم
هر کسی که این بیوگرافی را نوشته یا با تو دوست بوده یا بامن و یا با کمال شاید هم فامیل
درهر حال من که هرچه سعی کردم خودم رو به این بهائی های اینجا قالب کنم قبولم نکردند شاید این مطلب را بخوانند و دست من جائی بند بشه
حسن:
مه فشاند نور وسگ عوعو کند
هرکسی بر طینت خود می تند
عمو هادی- بذار هرچی دلشون می خوادشما رو بدنام کنن! مردم دیگه همه رو شناختن، هم شما رو هم این مسلمونارو و هم اون بهاییهای بیچاره رو
ايرج:
من نمي دانم ايراد شما از خانم عبادي چيست. به ايشان اعتقاد به ديني خاص نسبت داده شده است و ايشان -احتمالا از آنجاييكه به اين دين خاص اعتقادي ندارد- تكذيب كرده است. چه بايد مي كرد؟! تاييد مي كرد كه بهايي است؟! يعني بايد دروغ مي گفت؟!
خوب به باراك اوباما هم نسبت دادند مسلمان است و او هم تكذيب كرد و تازه اضافه كرد كه در خانه خود جز انجيل هيچ كتابي ندارند!!!
چرا به او چيزي نمي فرماييد؟!!
شهرام:
درود بر تو هادی جان
بسیار صحیح اشاره کردی به پانیک خانم عبادی و اظهار ایشان به افتخار به شیعه بودن. حالا یکی نیست بپرسه که مگه بهایی چه ایرادی داره و شیعه جه خاصیتی داره؟ باور کن حادی جان، من خودم با این که به هیچ کدام از این ادیان اعتقاد ندارم، افراد بهایی را یکی از سالم ترین انسانهای معتقد به اینگونه ادیان یافته ام.
زنده و پاینده باشی
حامد:
به!!
من رو بگو که تاحالا فکر میکردم منافق هستید.
ممنون از روشنگری شما.
ولی یک سوال:
شما قبلا سنی نبودید؟
ممنون جواب رو بدا از صدای زمانه میشنوم.
مصطفی:
سلام آقای خرسندی عزیز.
این شعر سروده آقای حداد عادل است که طبق گفته خودشان در وصف آقاشون خامنه ای در سال 1371 سرودند!!!
نمیدونم ایشون با چه جسارتی پا به عرصه بداعه گویی و تنز کردند(تنز را درست نوشتم تنز اینا با طنز ما فرق میکنه)
پیش خودم گفتم سوژه جالبی برای شما باشه
اینم متن شعر:
اي دو چشمانت چراغ شام يلداي همه
آفتاب صورتت خورشيد فرداي همه
اي دل درياييات كشتي نشينان را اميد
وي نگاه روشنت فانوس درياي همه
اي بيان دلنشينت بارش باران نور
وي كلام آتشينت آتش ناي همه
خندههاي گاهگاهت خنده خورشيد صبح
شعله لرزان آهت شمع شبهاي همه
قامتت نخل بلند گلشن آزادگي
سرو سرسبزي سزاوار تماشاي همه
گر كسي از من نشاني از تو جويد،گويمش
خانهاي در كوچه باغ دل، پذيراي همه
لاله زار عشق يكدم بي گل رويت مباد
اي گل رويت بهار عالم آراي همه
هادي. ممنون عزيز. داشتمش. گذاشته بودم سر فرصت رويش کار کنم. حالا اين چند بيت را ضرب العجلي خدمت شاعر ارجمند مينويسم:
اي براي راحت خود زحمتافزاي همه
نوش جانت فحش هاي فرداعلاي همه
تا که روي خويش را کم، گور خود را گم کني
هست آماده پي اردنگيت پاي همه
خايهمالي ِ پدرزن را تو شاگرد اولي
مدرکي داري درين رشته به امضاي همه
هادي جان مگه در شيعه اوريژينال (آخوندي) زن هم ميتونه آواز بخونه؟
(August 28, 2008 5:05 AM)يا شايد اذان از اون آوازها حساب نميشه؟ اينجوريه؟