بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

يكشنبه 17 شهريور 1387

حماسه‌ي سياوش کسرائي در باره‌ي تختي

سروده‌ي «اسانلو» را با بيتي از سياوش کسرائي در باره‌ي «غلامرضا تختي» زينت داده‌ام. سروده شدن اين شعر در زمان حيات جهان‌پهلوان، - نه بعد از مرگش - ارزشي دوچندان به آن ميدهد. در ضمن فضاي بعد از بيست و هشت مرداد را در اين سروده حس ميکنيد. با سپاس از کريمي عزيز که برامان فرستادش.

جهان پهلوانا
سیاوش کسرایی

جهان پهلوانا، صفای تو باد
دل مهرورزان سرای تو باد

بماناد نیرو به جان و تنت
رسا باد صافی سخن گفتنت

مرنجاد آن روی آزرمگین
مماناد آن خوی پاکی غمین

به تو آفرین کسان پایدار
دعای عزیزان ترا یادگار

روانت پرستنده راستی
زبانت گریزنده از کاستی

دلت پر امید و تنت بی‌شکست ؛
بماناد ای مرد پولاد دست

که از پشت بسیار سال دراز
که این در به امید بوده‌ست باز

هلا رستم از راه باز آمدی
شکوفا، جوان، سرفراز آمدی

ورود ترا خلق آئین گرفت
ز مهر تو این شهر آذین گرفت

چو خورشید در شب درخشیده ای
دل گرم بر سنگ بخشیده ای

کلاف نواهاي از هم جدا
پي آفرين تو شد يکصدا

نبودی تو و هیچ امیدی نبود
شبان سیه را سپیدی نبود

نه سو روی اختر نه چشم چراغ
نه از چشمه‌ی آفتابی سراغ

فرو برده سر در گریبان همه
بگلسایه‌ی شمع، پیچان همه

به ‌ياد تو، بس عشق می‌باختند
همه قصه ی درد می‌ساختند:

" که رستم به افسون ز شهنامه رفت
" نماند آتشی، دود بر خامه رفت

" جهان تیره شد، رنگ پروا گرفت
" به دل تخمه‌ی نیستی پا گرفت

" به رخسار گل خون چو شبنم نشست
" چه گلها که بر شاخه‌ی تر شکست

" بدی آمد و نیکی از یاد برد
" درخت گل سرخ را باد برد

" هیاهوی مردانه کاهش گرفت
" سراپرده‌ی عشق آتش گرفت

" گر آوا درین شهر آرام بود
" سرود شهیدان ناکام بود

" سمند بسی گرد از راه ماند
" بسی بیژن مهر در چاه ماند

" بسی خون به طشت طلا رنگ خورد
" بسی شیشه‌ی عمر بر سنگ خورد

" سیاووش ها کشت افراسیاب
" ولیکن تکانی نخورد آب از آب

" دریغا ز رستم که در جوش نیست
" مگر یاد خون سیاووش نیست؟ "

عزیزا ! نه من مرد رزم‌آورم
یکی شاعر دوستی پرورم

ز تو ! دل فروغ جوانی گرفت
سرودم ره پهلوانی گرفت

ببخشا سخن گر درازا کشید
که مهرت عنان از کفم واکشید

درودم ترا باد و بدرود هم
یکی مانده بشنو تو از بیش و کم

که مردی نه در تندی تیشه است
که در پاکی جان و اندیشه است

نقل از پيک هفته (با اصلاح اشتباهات و اغلاط و افزودن يک بيت جاافتاده!)

نظر های شما (6)     
Vafa:

رشید مستقیم در برگی از خاطرات خود می نویسد:

خوب به خاطر دارم که خبر درگذشت پهلوان تختی فضای قلب هزاران انساندوست و ورزشکار را متأثر کرده بود. بنده هم مثل سایر ورزش دوستان و به خاطر وجود علاقه فیمابین با تختی بسیار متأثر شده بودم. فردای آنروز سفری به شمال داشتم. طبق معمول به دیدن دوستم آقای دکتر عبدالله بهزادی رفتم که طبیبی عالیقدر و انسانی گرانمایه بود. قبلاً این دیدارها همیشه با نشاط همراه بود اما اینبار غم درگذشت تختی عزیز در چهره ام نمایان بود. دکتر بهزادی پرسید "رشید جان ناراحتی؟" عرض کردم که درگذشت تختی... لحظه ای به سکوت گذشت و بعد ماجرا را به او گفتم.

قرار بر این بود که برای هواخوری و رفع خستگی به شهر بابلسر و لب ساحل دریای زیبای خزر برویم. گفتنیها بگوئیم و شنیدنیها بشنویم. سوار ماشین شدیم و راه را در پیش گرفتیم. هر دو در سکوت بودیم. هنوز چند کیلومتری نرفته بودیم که دوست عزیزم که خود طبیب دل و جان و شاعری حساس و نازک دل و توانا بود و گویا در درون غوغائی داشت گفت " رشید جان خیلی ناراحتی؟" عرض کردم "بله، تختی با..." هنوز حرفم تمام نشده بود که گفت "کاغذ و قلم داری؟" عرض کردم "بله" گفت "بنویس." من که توانائی شعر سرودن ایشان را می دانستم فوراً کاغذ و قلم حاضر کردم. دکتر بهزادی در حال رانندگی لب به سخن گشود و در غم درگذشت تختی عزیز این ابیات را سرود که تا حال در هیچیک از مطبوعات چاپ نشده است. و آن شعر از این قرار است:

بردباری غم و درد جهان آســـــان نیست
جان چو فرسود ستبری تنش درمان نیست
آنکه جان بر سر پیمان به تغابن پرداخت
خواست اثبات کند نرخ وفـــا ارزان نیست
پهلوان مُرد در این سوگ بزرگ همه گیر
نتوان یافت دلی را که ز غم پژمــان نیست
به ستوه آمدی ای بندی آداب که شــــــــیر
هـرگـز آســــوده به کنج قفس زندان نیست
یلی و پـــاکدلی در تــو همـــاهنگی داشت
ورنه هرگز تهی از شـیردلان ایران نیست
هادي - سپاس از استاد هنرمند جناب رشيد مستقيم.

(September 13, 2008 6:49 PM)
بى كله:

گفتم از ايران بگو
گفت فاتحه
گفتم از ايران در زندان بگو
گفت فاتحه
پس چه شد ان غيرت و مردانگى
پس چه شد ان دانش و فرزانگى
گفتمش دارى خبر از عدل و داد؟
گفت فاتحه
يا كه از بهروزى دلهاى شاد؟
گفت فاتحه
پس كجا شد رستم دستان ما؟
ور چه بشكستند پتك كاوه را؟
گفتم از آزادى و آزادگى
گفت فاتحه
حق انديشيدن و بالندگى
گفت فاتحه
پس دگر شخصيت انسان چه شد؟
ان كمان گير آرش دوران چه شد؟

(September 11, 2008 12:16 PM)
0912345678:

استاد جه خوب یاد کردی از جهان پهلوان تختی ما امروز بیش از همه وقت به این قهرمانان نیاز است قیاس کنید حسن زاده ساعی ها جه حقیرند و یاد کردید از سیاوش یادش گرامی که هرجند نا مرد در توده ایها کم نیست اما او مرد بود و جوانمرد و مبارز و این استانلو هم یگانه مردی است قهرمان
زنده باشید

(September 10, 2008 6:15 PM)
پیپو:

چند وقته هیچ نظری از من در سایت درج نمیشه. چرا؟ لاکن اینطور نباشد...دیکتاتووری نباشد

(September 10, 2008 3:07 PM)
simpson:

بسی رنج بردی در این سال سی
تبسم نشاندی به لبها بدین پارسی
ولی مام میهن اسیر وکنیز ددان
تو را مهر ایزد هم اغوش,آخر که چی

(September 9, 2008 3:32 PM)
Nasser:

Beite "Kalafe Navahaie az ham joda" dar in sorodeh nabood. Ehtemalan sorodeh kamel nist.Mamon agar kasi kamele an ra post konad. Hamchon digar ashare Kasrai labriz az ehsasat va zibaii bood.
.هادي - ممنون عزيز. چه خوب که دقت کردي. من در حافظه داشتمش که اضافه کردم. اميدوارم باقيش کامل باشه. از سايت حزب نقلش کردم! .

(September 7, 2008 2:39 PM)
 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی