آنفلانزاي خوکي کليساها را خلوت کرده
سخن از خوک بود و آنفلانزایش خداوندا
دوخط شعری که میگفتم مبدل شد به انشائی
سرودهي تازه تقديم به شما و خدا !
خداوندا فرستادی چه خوکی-آنفلانزائی
که از ترسش نمیزد پر پرنده در کلیسائی
ندارد مریم این هفته ملاقاتی خداوندا
نکرده مؤمنی، یکشنبهای، یادی ز عیسائی
شد وزن کشیشاش کم، شده بالا و پائین هم!
گلاب بر روی این امت، چه پائینی، چه بالائی
دعاهائی که شد خوانده، نکرده کار یک واکسن
ندارد تاب یک میکرب، چه بیحاصل دعاهائی
ز بیایمانی اینها کلیسا گشت چون مسجد
کنیسه چون کلیسا شد، چه پیچیده معمائی
خدایا دینفروشان را، اسیر آنفلانزا کن
چه بیشابی، چه خاخامی، چه آخوندی، چه ملائی
خدایا دین و ایمان را بگیر از دست دلالان
که اینها میدهند آسان دیانت را به سودائی
نه پیغمبر، نه راوی، نه فرستاده، خداوندا
تماس مستقیمش کن، مده بر واسطه جائی
خدایا نرخ راه دور و لانگ-دیستنس، ارزان شد
بده کُد را و راحت کن مسلمانی و ترسائی
-الو! باریتعالا؟ روی خط باشیمً؟ مشغولی؟
یقین در حال صحبت با باراک حسین اوبامائی
خدوندا سفارش کن که با ما مهربان باشد
که او امروز میباشد مهمتر از مسیحائی
بگو میگفت خرسندی به ما هم فکر کن قدری
نه آنقدری که فکر نفت و گاز کشور مائی
سخن از خوک بود و آنفلانزایش خداوندا
دوخط شعری که میگفتم مبدل شد به انشائی
به حرفم گوش کن یارب، صلاح کار را گفتم
اگر خواهان اصلاحی، وگر فکر مداوائی
نگو شعرم نمیخوانی، نگو از من نمیدانی
که میدانم تو هم معتاد سایت اصغرآقائی!