زودترک، ديرترک، همين الان خاک بر سرتان ....
الاني تصادفني! داشتم تلويزيون جمهوري اسلامي را ميديدم .....
يازده و نيم صبح يکشنبهي لندن. يک فيلمي بود رضاشاه، داشت، مدرس، داشت. سناريست و کارگردان پاچهخوار و فيلمبردار و هنرپيشههاي لاعلاج، چه مزخرفات سرهم کرده بودند در تحقير رضاشاه و عظمت مدرس! يک آقائي هم ناشيانه نقش ميرزاده عشقي را بازي ميکرد و مردم را جمع کرده بود، به طرز لوس و خنکي شعرهاي عشقي را سرهم بندي ميخواند. يکجا رسيد به اين شعر که فلاني ديرترک گور خودش را کنده بود. طرف ديرترک را توي شعر و در مسير معني، خواند: دير ِ ترک!!. Deire-Tarak. في المجلس تلويزيون را رها کردم آمدم پاي کامپيوتر که براشان بنويسم که من طنز و غير طنز سرم نميشود، همينطوري چکي، راستاحسيني، با فارسي سليس: خاک بر سرتان! خاک بر سرتان با اين تاريخنگاري و مستندسازي و شعرخواني و (به قول مهران مديري) پاچهخواريتان که با آنهمه کارگردان و بازرس و بازبين و ناظر و مفتش و سانسورچي، متوجه يک کلمه شعر فارسيي ضبط شده نميشويد و آنوقت ميخواهيد رضاشاه را مسخره کنيد. من طرفدار آن قلدر حريص زمينخوار نيستم ولي شما خاک بر سرتان. نه زودترک، نه ديرترک، همين الانک!