داستان کلاغ ملت و پنير رأي و روباههاي منتظر
روباه اول:
به به به به عجب کلاغی – ششهزارساله که توی باغی
داری تو تمدنی کهنسال – خوشرنگ بود ترا پر و بال
تواهل هنر منم همینطور – من اهل هنر زنم همینطور
خوب است تو هم که میتوانی – یکخرده برای ما بخوانی
من بهر صدات بیقرارم – وگرنه پنیر دوست ندارم
روباه دوم:
لاحول ولا عجب کلاغی – بین کلاغا تو یکی طاقی
حالا که عبای تو سیاه است – گر روضه نخواندهای گناه است
یک ذکر مصیبتی، دو دانگی – از بابت اهل بیت بانگی
من شیخم و ختم روزگارم – وللاهه پنیر دوست ندارم
روباه سوم:
به به به به عجب کلاغی – به به چه کلاغ قلچماقی
وقتی یونیفورم تو سیاه است – جای تو همان دل سپاه است
فرمان ز تو و اطاعت از ماست – فرمان به چپ چپ و براست راست
بگشای به قدرتی دهانت – فریاد بزن ز عمق جانت
من مرد بسیج و پاسدارم– یکذره پنیر دوست ندارم
روباه چهارم:
آی کلاغ توئی پنیر به منقار – زکی بیا پائین پولارو بردار
ببین سیبزمینی هم میذارم روش – سفرهتو بیار نفت بریزم توش
آخ کلاغ کلاغ قدتو قربون - معلق میزنم واست کلاغ جون
هرکس سر راهمو بگیره – آروغ میزنم درجا بمیره
آخ کلاغ کلاغ کلاغ اسلام - من هرچی بخوام پنیر نمیخوام