استاد سروش شمشير قلم از نيام بيرون کشيد!
استاد عبدالکريم سروش، روشنفکر ديني! پس از کلي رهنمود دادن به موسوي و کروبي، نيش قلم زهرآگين و بّرندهي خود را با صنعتي نوشتاري و شگردي ادبياتي، متوجه جنايتکاران حاکم ميکند:
" ..... اینک که فساد و خیانت، ظاهروعریان (اينجا را داشته باشد) از پرده به در افتاده است من هم در پایان نصیحتی از زبان باباطاهرعریان (به به چه مراعات نظيري!) برای حاکمان دارم:
مکن کاری که بر پا سنگت آیو
جهان با این فراخی تنگت آیو
چوفردا نومه خونون نومه خونند
تو نومه خود ببینی ننگت آیو
(که البته "ز نام خود شنيدن ننگت آيو" درست است.)
معلوم ميشود استاد سروش فقط محمود دولتآبادي را جر ميدهد و به جنايتکاران حاکم که ميرسد، نالهي پيرزن سر ميدهد (آن هم از قول باباطاهر) که قيامتي هم هست و در روز صدهزارسال از خودتان شرمنده ميشويد.
چه خوش فرمود باباطاهر:
تمام زندگي در خوف و بيم بي
عوامانه سخن، رسم قديم بي
ز دانشمند امروزي چه پرسي؟
سروشش يک چنين عبدالکريم بي
-------------
تو که از قافله جا مونده بودي
خودت را توي اخبارش چپوندي
"لب بوم اومدي قاليچه تکوندي"
"قاليچهت خاک نداشت، خودتا نموندي"