نقش اقتصاد در انقلاب و استکان
پاریس که بودیم خوردیم به روز تظاهرات جلوی سفارت.
گفتیم ما هم شعاری از آب گذشته بدهیم. زود رسیدیم. در کافهای نشستیم با راهنمای محلی که بلد بود به فرانسه بگوید" آب جوش"! اول من به فارسی گفتم. همراهان خندیدند. قانعشان کردم که خنده ندارد. چرا که فرانسهاش را نمیدانستم و فرانسویها هم انگلیسی و فارسی را به یک اندازه نمیفهمند! اصلاً آنقدر از انگلیسی گریزانند که شاید فارسی را بهتر بفهمند.
به هرحال من در آن شهر غریب – حالا که فرقی نمیکرد - دوست داشتم به زبان مادری آب جوش بخواهم و احمد برایم ترجمه کرد.
این احمد از قبل از انقلاب در فرانسه درس میخواند.(شاید هم نمیخواند!). یک روز که من با زندهیاد منوچهر محجوبی و چند دوست دیگر چپ و راست، رفته بودیم پاریس که برویم نوفلوشاتو آقای خمینی را ببینیم، (پائیز57) احمد همراه ما نیامد و از ما هم تعجب کرد!
یادم هست که آن دانشجوی یک لاقبای بیرمق به جای اینکه راهنمای محلی ما باشد اخم درهم کشید و گفت: «هادیجان. انقلاب باید زیربنای اقتصادی داشته باشد. این بابا دارد همان حرفهای سید جمالالدین اسدآبادی را ..... »همراهان من پرسیدند رفیقت چه میگوید؟ گفتم حالش خوش نیست و لای صفحهی 895 کتاب کاپیتال گیر کرده است!
حالا بعد از 32 سال احمد به فرانسه گفت "آب جوش" که چیز عجیبی هم بود تلفظش انگار.
گارسون (که اینجا به معنی درستش آمد) برای همه قهوه و چای و برای من آبجوش گذاشت. وقتی دید من از توی کیفم یک چای کیسهای (تی- بگ) درآوردم و توی استکان انداختم، آمد به احمد گفت: "ولی به این رفیقت بگو باید پول چای بدهد، نه پول آب جوش!"
من فهمیدم چه میگوید.(استعدادم در فراگیری زبان فوقالعاده است!) به احمد گفتم برایش توضیح بده که من این کار را روی زرنگی نکردم، بلکه آن تی-بگهای زرد آنها را دوست ندارم و در این سفرها همهجا تی-بگ دلخواهم راهمراه دارم.
احمد – که حیف از همنامیاش با چای محبوب من - به جای اینکه برای گارسون از عشق من به بوی وطن و وسواسم در انتخاب چای بگوید و از عطر و طعم چای احمد تعریف کند، دوتا سکه یوروی اضافی گذاشت روی میز و گفت "این بابا پولش را میخواهد، علاقهای به سخنرانی ما ندارد!"
بعد از 32 سال دوباره این احمد لاجون یک چیزی به من یاد داد: "انقلاب که به جای خود، ترجمه هم باید زیربنای اقتصادی داشته باشد!"
راه افتادیم به قصد تظاهرات جلوی سفارت .....