سفر به قلب مجاهدین و جشن اکثریت
نرسیدم. نرسیدم شب عیدی سایت را نو کنم. سفر پشت سفر.
این آخری حیاتی بود. شرکت در مراسم خاکسپاری «هنگامه» دختر مرضیه و مادر جانان. رفتم به دیار شهرک اقامتگاه مجاهدین در حومهی پاریس. تا به حال اینهمه مجاهد ندیده بودم. مجاهد زنده! مردان همه شیک و پیک و کراواتی با کت و شلوار نو و تروتمیز و زنان با روسری و صورتهای طبیعی چاقو نخورده! (راستی بعضی از جراحان ایرانی که دماغ عمل میکنند چنان سنگ تمام میگذارند که انگار میخواهند وزن طرف را هم کم کنند.)
در میان جماعت مجاهد چندتنی که نامشان را شنیده بودم دیدم و چندتن را هم که میخواستم ببینم ندیدم. «جانان» مرا هم دعوت کرد یا دستور داد که پشت میکروفن بروم و شعری را که مادرش دوست میداشت بخوانم. سرودهای را خواندم که دربارهی هنگامه بود و خرش. تلفنی به من گفته بود که «خودم و خرم را از لالون بیرون کردند.» (لالون دهي است در شمال شرقي تهران که خانم مرضيه باغچهای در آنجا داشت و به نفع مقام معظم رهبری مصادره شد.)
از زبان خرک گفته بودم. در آرشیو 2006 هستش.
خدايا خود تو ميداني که مخلص
به دور از باور مرضيه بودم
من آن خوش نغمه را هرگز نديدم
نپنداري خر مرضيه بودم
الاغي مال بعد از انقلابم
که در بوم و بر مرضيه بودم
نه در دررفتنش بودم شريکش
نه من همسنگر مرضيه بودم
شعور درک موسيقي ندارم
وگرنه نوکر مرضيه بودم
ندارم جُرم مخصوصي جز اينکه
الاغ دختر مرضيه بودم
به قرآن دوستدار رهبرم من
خدايا حضرتعبّاسي خرم من!
فیلم خودم را که در کانال مجاهدین دیدم از بیکلاهی خودم خوشم نیامد. ولی آنجا برش داشته بودم به احترام هنگامه و به احترام حاضران از جمله مرضیه و مریم خانم و همسر خودم که بین آن دو نشسته بود.
فرداش آدم معتبری از مجاهدین زنگ زد که ملاحظهای بابت پخش خبرت از سوی ما نداری؟ خوشم آمد از برخوردشان. گفتم نه والله فقط کچلی مرا زیاد نشان ندهید!
------------------
با اکثریتی ها
هفتهای به نوروز مانده اکثریتیهای کپنهاگ دعوتم کرده بودند به فستیوالشان. دوشنبه شبی بود و چقدر گرم. چه حالی کردند مردم با من و من با مردم. امیدوارم فیلمش را بفرستند اینجا براتان بگذارم.
دوست دارم سرفرصت-تر مفصل راجع به سفر اور- سور- واز (شهرک مجاهدنشین) و دیدار کپنهاگ بنویسم. تایپ کردن برایم مشکل است. منشی من هم دوهفته رفته مرخصی، فکر هم نمیکنم برگردد!