چونکه آرامش دوستدار با رژيم لاس نميزند
حقيقتش من چون از فلسفه هيچ نميدانم و از کار فلاسفه سر در نمياورم، در رابطه با دعواي اخير فيلسوفان وطني گيج شدم. خلاصه اش اينکه اقاي آرامش دوستدار نامه اي به اقاي هابرماس فيلسوف آلماني نوشته و راجع به سفر قبلي ِ او به ايران توضيحاتي داده و براي سفر احتماليش هشدارهائي. در پي آن، سه ايراني دانشگاهي دست به يکي کرده اند و به هابرماس نامه نوشته اند که پنبه ي آقاي دوستدار را بزنند و او را بي اعتبار کنند.
پس من روي کنجکاوي ِ فلسفي پريروز در يک گفتگوي ِ تلفني ِ خوش و بشانه با آقاي ابراهيم گلستان، از اين قضيه پرسيدم. ايشان گفت مشکل آن سه نفر، مخالفت آرامش دوستدار با جمهوري اسلامي است. آقاي گلستان گفت آنها دنبال يک چيزهائي براي خودشان هستند که با سلامت نفس و بي نيازي دوستدار نميخواند و اهل لاس زدن با رژيم هم نيست.
من از اين توضيحات، که با نامه ي ِ آن سه تن همخواني داشت، و نيز با مشي و مرامي که از آقاي دوستدار ميشناسم، يک مقداري فلسفه ياد گرفتم! اگر مثنوي استاد «م. سحر» را در دنباله بخوانيد، شايد شما هم ياد بگيريد:
دین ما آینهء آزادیست - ضد سرکوبی و استبدادیست ....
ایُها النّاس که روشنفکرید
فکر در کلّه و لب در ذکرید
بشتابید هابرماس آمد
صاحب اندیشه و احساس آمد
قلمی را به دوات اندازید
چنگ در زلف نشاط اندازید
ذوق و اندیشه به بازار آرید
حکمت خاصّه در کار آرید
بگشایید ز قرآن فالی
سوره بندید به استدلالی
وان یکادی به تفکر بندید
عقل کلی به تصور بندید
روضهء مظلمهء دین خوانید
آیه در لعن ملاعین خوانید
بنویسید که ای هابر ماس
جان تو نامهء قبلی بیجاس
بنویسید : فلان ، کین ورز است
گفتمان ِ قلمش بی ارزاست
نه به دانسته ، بل از نادانی
دشمنی دارد با ایرانی
ـ« دوستدار » ست اگرچندش نام
ـ«دوستدار»یش پر است از ابهام
ـ« دوستدار» ست ولی دشمن خو
کچل ِزلفعلی یعنی او
ـ «دوستدار» ت به حقیقت ماییم
کاوستادان سه دانشگاییم
ما ، دو «صدری» و یکی «دبـّاشی» ـ
واندگر فلسفه لافی ناشی
ـ«دوستدار» یش سرابست و خیال
کسب ِ«آرامش» ازو امر محال ! ـ
بسکه کینجوست ، نگنجد در پوست
هرکه با اوست مخالف ، «دینخو» ست
نه سواتی نه مواتی دارد
نه زحکمت لمعاتی دارد
سوی ساحل نشتابد بلَمَش
انگلیسی ننویسد قلمش
آلمانی نسراید بیتی
به چراغش نفروزد زیتی
به سوی تیره گرایش دارد
لیک دعوی درخشش دارد
امتناعات تفکر ، وردش
عده ای دشمن دین در گِردش
هی به اسلام دهان دارد کج
نه ازآگاهی بل از روی لج
نیستش زآتش دوزخ بیمی
به خمینی نکند تعظیمی
بیضه ای را ننوازد به دمی
خاتمی را نفرستد رقمی
سکه ای پیش سفالی ننهد
سگ زردی به شغالی ندهد
ما ولی عاشق اسلاماتیم
اهل اندیشهء اصلاحاتیم
هگل و کانت به محفل داریم
حُکم ِ حداّدک عادل داریم
ما دموکراسی و دین می جوییم
حق در اسلام مُبین می جوییم
گفتگوها ز تمدن داریم
که به صحرای عرب بُن داریم
شهروندان ِ سعادتکده ایم
خالی از شعبده و عربده ایم
دین ما آینهء آزادیست
ضد سرکوبی و استبدادی ست
حقهء علم ِعدالت با ماست
حکمت از غیب ، حوالت با ماست
جانشینان سورل یا وبِریم
نه چنو مبتکر شِرّ و وِریم
مزرع سبز فلک را دِیم ایم
حاصل ِ کِشت ِ امیل دورکِیم ایم
نامهء ما به تو ای هابرماس
همچو پیغام محمد به خُداس
نامه اوست زشیطان به شما
تو بدان نامه توجه منما
نامهء ماست چو پیغام سروش
جام شهد است ، بنوشان و بنوش
نامهء او رقم ابلیس است
خطش از زهر عداوت خیس است
پُست اگر نامه از ایشان آرد
مستانید ، کراهت دارد!ـ
ور گرفتید ، مراقب باشید
که در پاکت او نخراشید
زانکه اندیشهء منحوس در اوست
فکر آلوده به ویروس در اوست
گر گرفتید ، سلامت شد دور
در بلایی که مداوا یُخدور!ـ
ما سه تن طوطی و او جوجهء زاغ
طوطیان را نرسد جز ابلاغ
غرض ماست همین آگاهی
جز خدایت نکند همراهی
.............................
م.سحر پاریس ، 21.10.2010