شاپور بختیار نشد، اما احمدی نژاد شد!
چه روز پر و پیمانی بود. صبحش محمد شمس سرافرازم کرد. موسیقیدانی که دوست و دشمن کارش را تحسین میکنند. (دوست و دشمن اینجا معنی پررنگی دارد چرا که او با مجاهدین و شورای ملی مقاومت همراه است.) و شب لعبت والا را می بینم. شازده خانم شاعر و نویسنده، بازمانده ی خانواده مطبوعات و یادگار جوانی های من در مجله ی تهرانمصور. سیروس آموزگار که «بر سر دوراهی» را پنجاه سال پیش در رادیو ایران ابتکار زد هم هست و نعمت میرزاده ی شاعر که از پاریس آمده و میخواهد دوربینی را که تازه خریده روی من امتحان کند. (و دوست همراه من این عکس فتوشاپی! را از ما میگیرد)
گردهمائی سالانه ی بهائیان در لندن است. پارسال فرج سرکوهی پیشم بود و دعوتش کردم با هم رفتیم. همراه جوان من میگوید تو با شرکت کردن در برنامه های مختلف، کار کسانی را که میخواهند برایت حرف در بیاورند مشکل میکنی. بیا امسال رسما اعلام کن! سیروس آموزگار را نشانش میدهم و میگویم من دلم میخواست این مرد الان وزیر اطلاعات میبود! .... چی؟ ... چرا؟ ... چطور؟ .... برای اینکه او وزیر اطلاعات کابینه ی 37 روزه ی شاپور بختیار بود. چیزی نمانده بود که به جای بازرگان و بهشتی و بنی صدر و رفسنجانی و خامنه ای و خاتمی و سلسله مراتبی که به احمدی نژاد ختم شد؛ یک سیاستمدار آداب دان و با دانش و اروپائی مآب و لر مسلک و آشنا با شهر و ده ایران و سر کرده با ایلاتی و اداره جاتی و معتقد به دولت غیرمذهبی و مبارزه کرده علیه دیکتاتوری، زمامدار دمکرات کشور ما باشد. چنانکه در همان 37 روز حکومتش آزادی آمد و دمکراسی سر افتاد. افسوس که خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.
دوست جوان من گفت از کجا معلوم که در آن حکومت خیالی دمکراتیک، سیروس آموزگار همچنان بعد از سی سال هنوز وزیر مانده بود؟
گفتم راست میگوئی اما دمکرات باش. روی حرف بزرگتر از خودت حرف نزن و احترام آدم های دمکرات را نگهدار!
(راجع به آن شب باز هم باید بنویسم. حالا ببینیم)