ولی از این پس داری!
ولی از این پس داری!
--------------
دوستم تازه از ایران برگشته، میگفت هادی این حکایت را بنویس که رفیقم قهرمانش بوده. رفته بوده برگ عدم سؤپیشینه بگیرد، یارو بازی درمیآورد و برای مهر زدن زیر برگه، لفتش میدهد و دنبال مهر میگردد و کشوی میزش را باز میگذارد و میرود از اتاق بیرون و برمیگردد و باز میرود دنبال مهر میگردد و هر بار مشاهده ی کشوی خالی عصبی اش میکند .... دوستم میگفت سرانجام چند اسکناس درشت انداختم توی کشو. یارو برگشت و پول را دید و سریع کشو را بست و گفت فکر میکنم مهر را توی آبدارخانه جا گذاشته باشم. پرید رفت و با مهر(ضمه دار) و مهر(کسره دار) برگشت و شاد و خرم ضمه دار را زد زیر برگ سؤپیشینه و نگاهی رضایتمند به آن کرد و داد به دستم. با خوشحالی برگه را بررسی میکردم و زدم از اداره بیرون. توی پیاده رو بودم که همان کارمند آمد لب پنجره ی اتاقش که مشرف به بالا سرم بود و با لحنی عصبانی و پر از کینه خطاب به من گفت: «ببین، ولی از امروز ببعد، داری، سؤپیشینه رو میگم، داری!»، معلوم شد برقی کشو را باز کرده بود و فهمیده بود که تا از آبدارخانه برگردد، من پولم را از کشو برداشته بودم!.