هندونه میخواهم تا ببرم مسجد شاه.
من نمازم را ......
-------------------
مرد بقال از من پرسید:
خربزه میخواهی؟
من گفتم:
نه بابا هندونه میخواهم تا ببرم مسجد شاه.
گفت به شرط چاقو؟
گفتمش خیر، ولی شرط نماز!
مرد بقال به من گفت
سپوری هم بود
که به یک پوسته ی خربزه میکرد نماز
من به او گفتم حالا تو هم انگار
وقت گیر آوردی
شعر سهراب سپهری به من ابراز کنی!
بعد گفتم که نه اصلاَ بهر خربزه بود
انقلابی که به ما کرد امام
خود او نیز بگفت.
در گوادالوپ هم صحبتی از خربزه نیست.
من نمازم را وقتی میخوانم
که حواس و چشمم
روی آگاهی فصل
روی هشیاری سبز
روی حجم کروی
روی هندونه ی گردم باشد.
مرد بقال به من گفت
بزنه به کمرت!
---------